ایجاد یک کسبوکار ۱۵ میلیون دلاری بدون سرمایه گذار
از زمانی که Mindvalley را راه انداختیم، به یک شرکت برنده جوایز متعدد با بیش از ۱۰۰ کارمند و درآمدی بیش از ۱۵ میلیون دلار در سال رسیدیم. ما به یکی از بزرگترین شرکتهای فروش محتوای آموزشی آنلاین تبدیل شده ایم (که زمینهی بیشتر فعالیتهای ما به مدیتیشن و رشد شخصی مربوط میشود ولی در حال رشد به دیگر زمینهها نیز هستیم). اخیراً به ۱.۳ میلیون مشترک رسیده و به مرز ۲۰۰۰۰۰ هزار خریدار نیز رسیدیم.
و بهتر از آن، ما تمام این کارها را بدون اینکه مجبور باشیم قرض یا وام بگیریم انجام دادیم. که یعنی من هم اکنون صاحب ۱۰۰ درصد شرکت خود هستم.
این اتفاق خیلی سریع هم رخ نداد. ساخت MindValley نه سال به طول انجامید. برخی سالها سرگرم کننده بود، برخی دیگر نیز بسیار بیرحم.
من با ۲۰۰۰ دلار شروع کردم، در دو ماه نخست پولم را خرج کردم و در ماه سوم به سوددهی رسیدم و تمام سود کسب شده را دوباره در شرکت تزریق میکردم.
ولی قسمت خوب قضیه مالکیت ۱۰۰ درصد شرکتی است که حول سبک زندگی من ساخته شده است، و این یعنی هیچ وقت نمیتوانم آن را «کار» بنامم.
این مساله برای من مهم است. من یک کارآفرین سبک زندگی هستم. مایندولی حول شور و اشتیاق من ساخته شد – مدیتیشن، رشد فردی، بازی، فرهنگ، مسافرت، و طراحی داخلی حماسی (دفاتر ما جادویی هستند). اینکه تمام مالکیت از آن خود شما باشد یعنی اینکه من برای ارائه چیزی که به آن عشق میورزم تحت فشار شرکا، هیئت مدیره، یا سرمایهگذاران نیستم.
1- مدرک دانشگاهی شما بیفایده است (و حتی گاهی به یک مسئولیت تبدیل میشود)
من (به زور) از دانشگاه مدرسه مهندسی برق و علوم کامپیوتر میشیگان فارعالتحصیل شدم. معدل من حداقل حدنصاب قبولی بود. نمیتوانستم روی کلاسهای مهندسی ام تمرکز کنم.
پس من در دانشگاه چه کار میکردم؟ کارهای داوطلبانه، مسافرت، کار در خارج از کشور، مطالعه کتابهای کسبوکاری و کارآفرینی، یادگرفتن عکاسی، و کار با گروههای تئاتر. من در هیچ کدام از این کارها خیلی خوب و ماهر نشدم. ولی در معرض چیزهای مختلف قرار گرفتن به من کمک کرد تا کارآفرین خوبی شوم.
2- خیلی زود از شغل کارمندی خود استعفا ندهید
در روزهای نخست، زمانی که ماندن در حالت شناور الزامی است، استعفا دادن از کار خود بزرگترین اشتباه ممکن است. شما برای زنده ماندن، مسافرت و خرید راهکارهای میزبانی و دامنه وب به جریان مالی نیاز دارید. و شما نمیدانید چقدر طول میکشد تا به سوددهی برسید و جریان مالی ایجاد کنید. دیر یا زود این ذخیره مالی تمام خواهد شد. ولی مشکل اصلی زمانی اتفاق میافتد که نگرانیهای شما در مورد پول شروع میشود. جریان شما قطع میشود. انتقاد کردن و شک کردن به ایدههایتان را شروع میکنید. شبها تا دیروقت بیدار میمانید زیرا که نگران پرداخت قبضها هستید.
از شغل کارمندی خود استعفا ندهید. این امر باعث ایجاد امنیت و جریان مالی میشود تا وقتی که به نقطه سربهسری و کسب درآمد میرسید. البته، اطمینان حاصل کنید که شغل شما مجبورتان نمیکند که ساعتهای احمقانه زیادی را کار کنید.
اگر شغلی دارید که از آن لذت میبرید، استعفا دادن از آن احمقانهترین کار است. هشت ساعت کار در خانه و تنهایی میتواند بر شما غلبه کند. تعادل بین این دو را حفظ کنید تا وقتی که برای زنده ماندن جریان نقدینگی کافی ایجاد بشود.
3-طرح تجاری بدردنخور است
دو شرکت نخست من با شکست مواجه شدند. هردوی آنها با جزئیات زیادی در طرحهای تجاری برنامهریزی شده بودند. آنها استارتاپهای فناوری بودند که سعی داشتم برای آنها در سیلیکون ولی سرمایهگذار پیدا کنم.
MindValley به هنگام شروع هیچ گونه برنامه و چشماندازی برای دو سال آینده هم نداشت. یک ایدهی ساده بود که روی یک دستمال کاغذی به تصویر کشیده شده بود. از سیستم جدید Adword گوگل برای هدایت ترافیک به سمت محصولات مدیتیشن استفاده کردم تا راه میانبری خلق کنم. کاری که من انجام دادم شیرجه زدن در بازار و فروش بود. هیچ وقت برای این کار سرمایهگذار جذب نکردم. هیچ وقت خیلی کارها را پیچیده نکردم. تنها و تنها برای انجام کارها عجله کردم.
هدف کسب درآمد میلیونی نبود، و هدف ایجاد یک کسبوکار و سپس رها کردن آن نبود. هدف ایجاد کسبوکاری بود که برای من درآمد ۴۰۰۰ دلار در ماه ایجاد کرده تا مجبور نباشم هر روز از ساعت ۹ تا ۵ سر کار بروم، تا با دوستدخترم ازدواج کنم و ایدههای بزرگتری را در سر بپرورانم. حالا دیگر مورمور میشوم وقتی کسی از من میخواهد که طرح تجاری ام را برایش توضیح دهم. در عوض، برایش یک دیاگرام خواهم کشید.
4 - سرمایههای خود را کنترل کنید
من خیلی زود مرتکب اشتباه شدم. آنقدر سخاوتمند بودم که نصف شرکت را به باد دادم. به اندازه کافی اعتماد به نفس نداشتم و حس کردم که به یک شریک نیاز دارم تا کارها را به پیش ببرم. آنقدر احمق بودم که بدون درخواست سرمایهگذاری داراییهایم را در اختیار دیگران قرار دادم. اگر کمی باهوشتر بودم، در مورد داراییها بیشتر صرفهجویی به خرج داده و در عوض برنامهای پاداشی مبتنی بر عملکرد اجرا میکردم.
همچنین با سهامداران توافقنامه امضا نکردم. اشتباهاتی که هنگام خرید سهمالشرکه دیگر شرکا برایم حدود ۵ میلیون دلار هزینه در بر داشت.
همانطور که پیشتر ذکر شد، داشتن سهم عمده ای از شرکت برای من مهم است. داشتن تمامی مالکیت سازمان یعنی من تحت فشار شرکا، هیئت مدیره، سرمایهگذارها و غیره نیستم و میتوانم چیزی را عرضه کنم که مورد علاقه خود من است.
5 - شبکهها را جعل کنید و برقراری تماس را یاد بگیرید
من عضو گروههای شبکه ای زیادی هستم. بسیاری از ایدههایی که دریافت کرده ام از این گروهها بوده است. خیلی تعجب میکنم هنگامی که کارآفرینان میگویند کنفرانسها و گروههای شبکه ای بیفایده هستند. راهش این است که به سراغ افراد درست بروید.
من تا سال ۲۰۰۸ به هیچ گروهی نپیوستم، و این یعنی ۵ سال بعد از اینکه من استارتاپ خود را شروع کردم. در نتیجهی این کار کسب و کار من منفجر شد. دلیل این امر تنها ارتباطاتی نبود که پیدا کرده بودم. بلکه دیدن کسانی بود که داشتند کاری را میکردند که من رویای آن را در سر میپروراندم. این کار باعث شد تا رویاهای من آسان تر و عملی تر جلوه کنند. من به این اثر «بنیستر» میگویم. قبل از اینکه «راجر بنیستر» یک مایل را در چهار دقیقه بدود کسی فکر نمیکرد که این کار شدنی باشد. ولی بعد از اینکه او این کار را در سال ۱۹۳۰ انجام داد، عدهی زیادی پس از وی توانستند این رکورد را به ثبت برسانند. نکته این است که دیدن کسانی که در حال انجام دادن رویاهای شما هستند باعث میشود که کار شما شتاب بیشتری بگیرد.
6 - هیچ مهارت دیگری به اندازه فروش و بازاریابی مهم نیست
همه ما مهارتهایی داریم. ولی یک مهارت هست که برای موفقیت کارآفرینان حیاتی است و آن مهارت در فروش است. من همیشه به مفاهیم فروش و بازاریابی پوزخند میزدم. به عنوان یک مهندس کامپیوتر چشم انداز من از دنیا این بود که «چیزهای فوقالعاده خلق کن تا مردم خودشان بیایند و در خانهات را بزنند». چقدر مضخرف. تسلا یک مهندس عالی بود. در نهایت افسرده و ورشکسته شد زیرا که مهندس و فروشندهای مانند ادیسون ایدههایش را اخذ کرد و به دنیا شناساند.
7 - برای کسب یک هزار تومان درآمد، آشغال تولید نکنید
اگر شرکتی مانند پپسی یا مکدونالد را اداره میکردم افسرده میشدم. واقعن به جز یک ماشین بازاریابی که نوشیدنیهای مضر و غذاهای آشغال تولید کرده که به ظاهر باحال و خوشمزه به نظر میرسند، چه ارزشی به جهانیان ارائه میکنم؟ معتقدم که شرکتهایی مانند کوکاکولا، مکدونالد و غیره با کارآفرینانی شروع کردند که قصد خوبی داشتند ولی بعدها به بیراهه رفتند. آنها برای ارزش رسانی به سهامداران به کار خود ادامه میدهند. ولی آیا انسانیت را به جایی میرسانند؟
من از شما نمیخواهم که زندگی خود را وقف ایجاد تغییری در دنیا بکنید. فقط از شما میخواهم که کسب و کار خود را صرف فروش چیزهای آشغال، آلوده کردن محیط زیست، سوء استفاده از کشورهای در حال توسعه، و یا مانند کوکاکولا، فروش آشغالهایی که باعث چاقی کودکان و دیگر اختلالات سلامتی میشود نکنید.
مجبور نیستید دنیا را نجات دهید – فقط سعی نکنید آن را برای کودکانمان خراب کنید.
میخواهید بدانید تفاوت یک کارآفرین با یک کاسب چیست؟
تفاوتشان این است:
کاسبها برای پول کار میکنند ولی کارآفرینان واقعی نسل بشر را به جلو میرانند.
- ۹۳/۰۳/۱۲