زندگی یک گیک

خاطرات مختصری از علایق یک گیک

زندگی یک گیک

خاطرات مختصری از علایق یک گیک

پیوندهای روزانه

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


فردا دیر است


کسانی که کتاب «آبلوموف» اثر ایوان گنچاروف را خوانده و یا فیلمی را که از روی این اثر بزرگ تهیه شده است دیده اند، به

راحتی می توانند مفهوم «فردا دیر است» و مصدا ق عینی ضرب المثل معروف «کار امروز را به فردا میفکن» را دریابند.

جز کتاب مذکور، اشاره به داستان «مرد یخی می آید» اثر «یوجین اونیل» هم می تواند در این مورد و برای روشن 

شدن موضوع به ما کمک کند. چون این اثر هم مانند ابلوموف بر مبنای درون نگری انسان استوار است.


در داستان «مرد یخی می آید» که بیشتر جنبه طنز دارد تا جد، صاحب یک اغذیه فروشی، بیست سالی می شود که از 

محل کار خود آنطرف تر نرفته است. این مرد از زمان مرگ همسرش که تا بازگویی وقایع بیست سال طول کشیده، همیشه در 

صدد بوده که پس از پایان کار روزانه، به پیاده روی برود اما هیچ وقت این فرصت را به دست نیاورده چون یاخسته بوده، یا به

امید فردا از تصمیمش منصرف شده، یا اوضاع جوی و باد و باران او را از این کار بازداشته و نهایتا در صورت وجود شرایط 

مساعد، درد مفاصل مزمن مانعش شده است. او هر روز را به امید فردای بهتر و وقت مناسبتر می گذراند در حالیکه با گذشت 

بیست سال هنوز آن فردای مورد انتظار فرا نرسیده است و هرگز هم فرا نخواهد رسید.


اگر ماجرای آبلوموف و مرد یخی ... هر یک ارزشهای ویژه ی هنری خود را دارند اما ارزش کار در انها بیشتر به 

بازگویی بیماری خطرناکی مربوط می شود که دامن افراد بسیاری را گرفته است بی اینکه خودشان متوجه آن شده باشند.

افرادی که در انجام کارها امروز و فردا می کنند، معمول در خیال زندگی می کنند و عمر می گذرانند. اینان برنامه  

های مفید و دلخواهی را در ذهن خود تدارک می بینند اما هرگز زمان اجرای آن برنامه ها فرا نمی رسد.

در سطح قابل شناخت و درک این موضوع می توان افرادی را مثال زد که از کار خود بشدت متنفرند، انا هیچ  وقت 

اقدام به ایجاد تغییری در آن نکرده اند، در حالیکه همیشه هم نقشه این کار را در ذهن خود دارند!


هستند افرادی که با قاطعیت اعتقاد دارند که باید اضافه حقو ق، رتبه و یا پست بهتری به انها داده شللود، اما هرگز 

زحمت پیگیری آن را به خود نداده اند در حالیکه همیشه ایده آلشان این بوده است که در اولین فرصت دنبال این کار را بگیرند. 

وضعیت این افراد بی شباهت به وضع قهرمانان داستان هایی که ذکر کردیم نیست.

این دست و آن دست کردن یا کار امروز را به فردا انداختن، شخص را در باتلقی گرفتار می کند که قدرت تحرک را 

از او می گیرد و هرچه بماند بیشتر در باتل ق فرو می رود و طبعا برداشتن گام اول مشکلتر می شود، تا آنجا که دیگر امکان هر 

نوع حرکتی از شخص سلب می گردد.


امروز و فردا کردن در واقع نوعی عادت بد است که با رضا و رغبت در انسان ایجاد می شود. معمول در این راه اولین 

حرکت بنابر خواست خود ما و بر مبنای حس راحت طلبی مان شکل می گیرد و در مراحل بعدی اندک اندک عمیق و عمیق تلر 

می شود و به صورت عادت در می آید.


ادامه دارد.....

  • geek


شکست


شاید حرف بیهوده یی نباشد اگر بگوییم شناخت شکست و دریافت دلیل آن هم، از جمله رموز موفقیت به شمار می آید.

شکست، در رسیدن به خواست ها به حدی که مورد توقع بوده، عبارت از این است که افراد  نتوانند به اندازه ی 

شایستگی شان از زحمات خود بهره برداری کنند. البته مواردی را که قصد و غرضی در راه استعداد ها سنگ می اندازند، باید از 

این مقوله جدا کرد، اگر چه افراد مستعد، برا گذشتن از سد اغراض و موانع هم راه گریز مناسب را می یابند


افرادی که حتی المقدور از استعداد های خود در راه اهداف شناخته شده شان بهره برداری نمی کنند، افراد شکست

خورده یی هستند. ناگفته نماند که موفقیت کلی و همه جانبه ی شخص در زندگی هیچ ارتباطی با موفقیت اجتماعی و وضعیت

اقتصادی افراد ندارند.


امکان دارد فردی تمامی استعداد خود را در راه رسیدن به یک هدف صرف کند، و به آن هدف هم برسد ولی هدفش

بازده مادی نداشته باشد. به عنوان مثال، شخصی که در زمینه ی خاصی از علوم تحقیق می کند و استعداد این کار را دارد و به

نتیجه مورد نظرش هم می رسد، ولی درآمد مکفی از این راه ندارد و من و شما هم او را به آسانی نمی شناسیم، در این صورت

نباید فرد شکست خورده یی به حساب آید.


من هیچ ایرادی در این کار نمی بینم که اندکی هم صمیمانه مسائل را از دیدگاه عاطفی و احساس بررسی کنیم:

به گمان من هیچ داوری، بهتر از خود انسان نمی تواند در مورد موفقیت و شکستش نظر بدهد و داوری کند. هر کس

می تواند داور عملکرد خود و شناسنده رموز موفقیت و یابنده ی دلیل شکستش باشد.


اما غمبار ترین مسئله این است که انسان در سنین پیری و ایامی که نیروی جبران را از دسلت داده، پی ببرد که 

شکست خورده است. 

تلخ ترین حقیقت این است که انسان، در سالهای ناتوانی و پایان عمر، پی ببرد که از استعداد هایش به حد کافی بهره 

نگرفته و یا این که آنها را در راه غلطی به کار برده است.

تلخ تر از این حقیقت، آن است که دریابد اشتباهش دیگر غیر قابل جبران است.


اگر برمسائل بال، عیب بزرگی به نام «سهل انگاری» را هم اضافه کنیم، اندوهی که به فرد شکست خورده دست می

دهد واقعا کشنده است.

لزم به توضیح است که اگر چنین به صراحت اظهار نظر می کنیم، دلیلش این است که سهل انگاری یکی از ساده

ترین راههای رسیدن به شکست است.

کسی که در سالهای پایانی عمر در می یابد که شکستش بر اثر سهل انگاری بوده سختتر میتواند پشیمانی را 

تحمل کند، تا کسی که تلش خود را کرده ولی به هر صورتی موفق نشده است.


ناگفته نماند که «سهل انگاری» با «آسان گیری» در امور فر ق دارد. منظور از سهل انگاری بی توجهی به امور است

در حالیکه آسان گرفتن دشواریها در بسیاری از موارد عادت خوبی هم به حساب می آید. پس اگر آسان گیری در مواردی موجب 

آرامش انسان می شود، در عوض سهل انگاری همواره جنبه ی آزار دهنده و مهلک دارد.


منظور از سهل انگاری مهلک، حالتی است که باعث می شود نیروها و شایستگی های افراد، در انجام کارها و رسیدن

به هدف بسیج نشود. درچنین شرایطی بسیاری از توانهای انسان، بیهوده هدر می رود و یا بل استفاده می ماند و مضمل می

شود. 


اینکه افرادی ممکن است تصور کنند که استعداد هیچ کاری را ندارند، تصور بیهوده یی است. چون هیچ انسان زنده

یی را نمی توان یافت که بلخره در کاری لیاقت خاصی نداشته باشد. یکی ممکن است بتواند فروشنده ی موفقی باشد، دیگری 

ممکن است نویسنده ی خوبی از کار در آید، آن دیگری امکان دارد باغبان خوبی بشود و ... . اگر افراد، توان خاص خود را در 

زمینه های مناسب بشناسند و موقعیتی فراهم آورند که حتی در اوقات فراغت خود به آن بپردازند، مسلما در آن زمینه تبحر لزم 

را هم پیدا می کنند و لمحاله موفق هم می شوند.

در پایان این بخش می توانیم مطالب این بخش را اینطور خلصه کنیم که: 

موفقیت برای شما چه مفهومی دارد؟

شکست یعنی چه؟

چطور از استعداد های خود بهره برداری کنیم؟

چگونه از علیق خود برای موفق شدن کمک بگیریم؟

پاسخ این سوال ها را در ادامه نوشته هایمان می توانید به دست آورید. به شرطی که مطالب یاد شده  را به تفکر منطقی خود

تجزیه و تحلیل کنید و مواردی را که به شما مربوط می شود از آن بیرون بکشید و به درستی با وضع خود تطبیق بدهید.


ادامه دارد......


  • geek


موفقیت چیست؟


درباره ی «موفقیت» از جهات گوناگون اظهار نظر های متفاوت و فراوانی شده است. اما هیچ یک از این اظهار نظر ها مطلق و 

به طور صد درصد قابل استناد نبوده است. موفقیت، همیشه در رابطه با افراد و اعمال آنها مطرح بوده است و به عبارت ساده می 

توان گفت: در جنبه های مختلف سبقت گرفتن انسان از افراد هم سطح را در اصطلح، موفقیت می نامند.

مثل در مسابقات ورزشی، تیمی که بر حریف هم سطح خود پیروز می شود، موفق شده است. در جهات شغلی و حرفه 

یی نیز دست یافتن به موقعیتی برتر را موفقیت نام می دهند. برای تبیین و تشریح جهات گوناگون موفقیت، مثال های فراوانی 

می توان عرضه کرد، ولی با این همه واژه ی موفقیت در اذهان همه ، به یک اندازه محبوب و ایده ال نیست. حتی کسانی

وجود دارند که موفقیت را از خانواده ی واژه های کثیف و ناخوش آیند به حساب می آورند.

در توضیح چنین نظری، جنبه های منفی موفقیت مورد توجه قرار می گیرد که بیشتر بر تفسیرهای عرضه شده از 

موفقیت متکی است. برای واضح تر شدن مقصود ذکر مثال هایی الزامی به نظر می رسد که شاید خالی از لطف هم نباشد:

تاریخ، حافظی امین برای نگهبانی از چنین موفقیتها و افراد موفقی است : وقتی آدولف هیتلر در فتنه ی عظیم جهانی

خود، میلیونها انسان را به خاک و خون می کشد، آیا می توان گفت به موفقیت دست یافته، حتی اگر درنهایت با آن وضع اسف

بار مغلوب نمی شد؟

به هر صورت، روند کار آدولف هیتلر، قبل از شکست در مقابل جبهه ی متفقین، سرشار از موفقیت قوای المان و در 

مجموع آرمان شخصی هیتلر بود. آیا موفقیت به این صورت می تواند مقبول واقع شود؟ این خود بحث جداگانه یی را طلب می

کند.

از دیدگاههای گوناگون و در سطوح مختلف، هیتلر تنها فردی نیست که به موفقیت رنگ و شکل دیگری داده است. 

چنگیز ها و نرون ها و... افراد فراوانی بوده اند که موفقیت حود را در سایه ی کشتار و فلاکت انسانها به دست آورده اند که نمی 

توان مفهوم متعالی موفقیت را به آن اطلاق کرد.

در شناساندن چهره ی دیگری از موفقیت که سعی بسیار شده تا کراهت آن از میان برود نقش آفرینان عرصه ی 

هنر تاثیری جادویی داشته اند.

فیلمسازی که شخصیتهای منفی را باتمام مهارت هنری و امکانات فنی تا درجه یی بال می برد که یک دزد یا قاتل 

در حد یک قهرمان جلوه می کند، از عوامل این تغییر مفهوم است.

ارائه تصویر ازچنین قهرمانانی تا حدی وسوسه انگیز صورت می گیرد که بر پاره ای از خوانندگان و بینندگان آثار 

هنری، تاثیری شدید و مخرب می گذارد. بیشتر افرادی که در اینگونه آثار به صورت «تیپ» ارائه می شوند کسانی هستند که

برای کامروایی شخصی بی نهایت خشن، بی گذشت و موفقیت طلب از آب در می آیند. اینان برای دست یافت به اهداف 

شخصی خود که بیشتر ارضاء کننده ی امیال مادی و شهوانی و موفقیت حرفه یی است، حتی از دوستان و خانواده های خود

میبرند در عرصه یی غیر معقول، از طریق انجام کارهای غیر معمول، به نتایجی خوشایند و وسوسه کننده دست می یابند

برای نتیجه گیری از چنین بحثی بهتر است موضوع را به این صورت دنبال کنیم که : «موفقیت» یک مسأله شخصی 

است و ازدیدگاههای مختلف، شکل های مختلف دارد.


در مفهوم متداول، موفقیت یعنی به خواست های خود رسیدن، ولی همه چیز در رسیدن به خواست های خود تمام نمی شود.

موفقیت وقتی می تواند دارای ارج و قیمت باشد که در رابطه با اجتماع و اشخاص، موثر واقع شود. درباره ی مفهوم

«موفقیت اجتماعی» بدون تردید بخث فو ق العاده دشوار و با ارزشی را باید مطرح کرد که صاحب نظران خبره قادر به ارائه آن

هستند. اما موضوع گفتنی دراین زمینه بهره ولی جامعه از حاصل موفقیت افراد است که می تواند ارزشی برای آن تعیین کند و 

بدان مفهوم بدهد.

موفقیتی که ادیسون و گراهام بل به دست می آورند، آنقدر با ارزش است که درمقابل آن، رقابت هایی که بیشتر نام

«موفقیت» به خود گرفته اند، رنگ می بازند. بسیاری از افراد «موفقیت» را با «رقابت» اشتباه می کنند، و هرگز به این نمی

اندیشند که اگر به هدف خود رسیدند چ‌،چه نتیجه ای عاید اجتماع می شود؟ اگر افراد پول پرست به بالترین حد خواست های

خود، که جمع آوری پول است، رسیدند، چه تاثیری مثبتی بر جامعه ی خود می گذارند؟


با چنین بینش و برداشتی باید گفت: موفقیت دارای یک مفهوم واقعی و مشخص نیست. زیرا مثل اگر از نظر من به 

دست آوردن پست ریاست فلان اداره موفقیت به حساب می آید،ممکن است همین امر از نظر شما خواست مذمومی باشد. حتی

اگر از شما بپرسند چه عامل ناخوشایندی در این خواست وجود دارد، شاید بگویید: رئیس الزاما مرئوس هم دارد. رئیس برای

پیشبرد مقاصد خود باید از زیر دستان خود کار بکشد و در جهت خواست های خود، آنها را به کار اندازد، و ما از اینکه کسانی به 

دیگران تحکم کند خوشمان نمی آید. مسلم ه ًا نمی توان گفت که این نظر نادرست است، همانطور که نمی توان گفت کاملا هم 

درست است


ادامه دارد......

  • geek


از زمانی که Mindvalley را راه انداختیم، به یک شرکت برنده جوایز متعدد با بیش از ۱۰۰ کارمند و درآمدی بیش از ۱۵ میلیون دلار در سال رسیدیم. ما به یکی از بزرگترین شرکت‌های فروش محتوای آموزشی آنلاین تبدیل شده ایم (که زمینه‌ی بیشتر فعالیت‌های ما به مدیتیشن و رشد شخصی مربوط می‌شود ولی در حال رشد به دیگر زمینه‌ها نیز هستیم). اخیراً به ۱.۳ میلیون مشترک رسیده و به مرز ۲۰۰۰۰۰ هزار خریدار نیز رسیدیم.


و بهتر از آن، ما تمام این کارها را بدون اینکه مجبور باشیم قرض یا وام بگیریم انجام دادیم. که یعنی من هم اکنون صاحب ۱۰۰ درصد شرکت خود هستم.

این اتفاق خیلی سریع هم رخ نداد. ساخت MindValley نه سال به طول انجامید. برخی سال‌ها سرگرم کننده بود، برخی دیگر نیز بسیار بیرحم.

من با ۲۰۰۰ دلار شروع کردم، در دو ماه نخست پولم را خرج کردم و در ماه سوم به سوددهی رسیدم و تمام سود کسب شده را دوباره در شرکت تزریق می‌کردم.

ولی قسمت خوب قضیه مالکیت ۱۰۰ درصد شرکتی است که حول سبک زندگی من ساخته شده است، و این یعنی هیچ وقت نمی‌توانم آن را «کار» بنامم.

این مساله برای من مهم است. من یک کارآفرین سبک زندگی هستم. مایندولی حول شور و اشتیاق من ساخته شد – مدیتیشن، رشد فردی، بازی، فرهنگ، مسافرت، و طراحی داخلی حماسی (دفاتر ما جادویی هستند). اینکه تمام مالکیت از آن خود شما باشد یعنی اینکه من برای ارائه چیزی که به آن عشق می‌ورزم تحت فشار شرکا، هیئت مدیره، یا سرمایه‌گذاران نیستم.

1- مدرک دانشگاهی شما بی‌فایده است (و حتی گاهی به یک مسئولیت تبدیل می‌شود)

من (به زور) از دانشگاه مدرسه مهندسی برق و علوم کامپیوتر میشیگان فارع‌التحصیل شدم. معدل من حداقل حدنصاب قبولی بود. نمی‌توانستم روی کلاس‌های مهندسی ام تمرکز کنم.

پس من در دانشگاه چه کار می‌کردم؟ کارهای داوطلبانه، مسافرت، کار در خارج از کشور، مطالعه کتاب‌های کسب‌وکاری و کارآفرینی، یادگرفتن عکاسی، و کار با گروه‌های تئاتر. من در هیچ کدام از این کارها خیلی خوب و ماهر نشدم. ولی در معرض چیزهای مختلف قرار گرفتن به من کمک کرد تا کارآفرین خوبی شوم.

  2- خیلی زود از شغل کارمندی خود استعفا ندهید

در روزهای نخست، زمانی که ماندن در حالت شناور الزامی است، استعفا دادن از کار خود بزرگترین اشتباه ممکن است. شما برای زنده ماندن، مسافرت و خرید راهکارهای میزبانی و دامنه وب به جریان مالی نیاز دارید. و شما نمی‌دانید چقدر طول می‌کشد تا به سوددهی برسید و جریان مالی ایجاد کنید. دیر یا زود این ذخیره مالی تمام خواهد شد. ولی مشکل اصلی زمانی اتفاق می‌افتد که نگرانی‌های شما در مورد پول شروع می‌شود. جریان شما قطع می‌شود. انتقاد کردن و شک کردن به ایده‌هایتان را شروع می‌کنید. شب‌ها تا دیروقت بیدار می‌مانید زیرا که نگران پرداخت قبض‌ها هستید.

از شغل کارمندی خود استعفا ندهید. این امر باعث ایجاد امنیت و جریان مالی می‌شود تا وقتی که به نقطه سربه‌سری و کسب درآمد می‌رسید. البته، اطمینان حاصل کنید که شغل شما مجبورتان نمی‌کند که ساعت‌های احمقانه زیادی را کار کنید.

اگر شغلی دارید که از آن لذت می‌برید، استعفا دادن از آن احمقانه‌ترین کار است. هشت ساعت کار در خانه و تنهایی می‌تواند بر شما غلبه کند. تعادل بین این دو را حفظ کنید تا وقتی که برای زنده ماندن جریان نقدینگی کافی ایجاد بشود.

 3-طرح تجاری بدردنخور است

دو شرکت نخست من با شکست مواجه شدند. هردوی آن‌ها با جزئیات زیادی در طرح‌های تجاری برنامه‌ریزی شده بودند. آن‌ها استارتاپ‌های فناوری بودند که سعی داشتم برای آن‌ها در سیلیکون ولی سرمایه‌گذار پیدا کنم.

MindValley به هنگام شروع هیچ گونه برنامه و چشم‌اندازی برای دو سال آینده هم نداشت. یک ایده‌ی ساده بود که روی یک دستمال کاغذی به تصویر کشیده شده بود. از سیستم جدید Adword گوگل برای هدایت ترافیک به سمت محصولات مدیتیشن استفاده کردم تا راه میانبری خلق کنم. کاری که من انجام دادم شیرجه زدن در بازار و فروش بود. هیچ وقت برای این کار سرمایه‌گذار جذب نکردم. هیچ وقت خیلی کارها را پیچیده نکردم. تنها و تنها برای انجام کارها عجله کردم.

هدف کسب درآمد میلیونی نبود، و هدف ایجاد یک کسب‌وکار و سپس رها کردن آن نبود. هدف ایجاد کسب‌وکاری بود که برای من درآمد ۴۰۰۰ دلار در ماه ایجاد کرده تا مجبور نباشم هر روز از ساعت ۹ تا ۵ سر کار بروم، تا با دوست‌دخترم ازدواج کنم و ایده‌های بزرگتری را در سر بپرورانم. حالا دیگر مورمور می‌شوم وقتی کسی از من می‌خواهد که طرح تجاری ام را برایش توضیح دهم. در عوض، برایش یک دیاگرام خواهم کشید.

 4 - سرمایه‌های خود را کنترل کنید

من خیلی زود مرتکب اشتباه شدم. آنقدر سخاوتمند بودم که نصف شرکت را به باد دادم. به اندازه کافی اعتماد به نفس نداشتم و حس کردم که به یک شریک نیاز دارم تا کارها را به پیش ببرم. آنقدر احمق بودم که بدون درخواست سرمایه‌گذاری دارایی‌هایم را در اختیار دیگران قرار دادم. اگر کمی باهوش‌تر بودم، در مورد دارایی‌ها بیشتر صرفه‌جویی به خرج داده و در عوض برنامه‌ای پاداشی مبتنی بر عملکرد اجرا می‌کردم.

همچنین با سهامداران توافقنامه امضا نکردم. اشتباهاتی که هنگام خرید سهم‌الشرکه دیگر شرکا برایم حدود ۵ میلیون دلار هزینه در بر داشت.

همانطور که پیشتر ذکر شد، داشتن سهم عمده ای از شرکت برای من مهم است. داشتن تمامی مالکیت سازمان یعنی من تحت فشار شرکا، هیئت مدیره، سرمایه‌گذارها و غیره نیستم و می‌توانم چیزی را عرضه کنم که مورد علاقه خود من است.

 5 - شبکه‌ها را جعل کنید و برقراری تماس را یاد بگیرید

من عضو گروه‌های شبکه ای زیادی هستم. بسیاری از ایده‌هایی که دریافت کرده ام از این گروه‌ها بوده است. خیلی تعجب می‌کنم هنگامی که کارآفرینان می‌گویند کنفرانس‌ها و گروه‌های شبکه ای بیفایده هستند. راهش این است که به سراغ افراد درست بروید.

من تا سال ۲۰۰۸ به هیچ گروهی نپیوستم، و این یعنی ۵ سال بعد از اینکه من استارتاپ خود را شروع کردم. در نتیجه‌ی این کار کسب و کار من منفجر شد. دلیل این امر تنها ارتباطاتی نبود که پیدا کرده بودم. بلکه دیدن کسانی بود که داشتند کاری را می‌کردند که من رویای آن را در سر می‌پروراندم. این کار باعث شد تا رویاهای من آسان تر و عملی تر جلوه کنند. من به این اثر «بنیستر» می‌گویم. قبل از اینکه «راجر بنیستر» یک مایل را در چهار دقیقه بدود کسی فکر نمی‌کرد که این کار شدنی باشد. ولی بعد از اینکه او این کار را در سال ۱۹۳۰ انجام داد، عده‌ی زیادی پس از وی توانستند این رکورد را به ثبت برسانند. نکته این است که دیدن کسانی که در حال انجام دادن رویاهای شما هستند باعث می‌شود که کار شما شتاب بیشتری بگیرد.

 6 - هیچ مهارت دیگری به اندازه فروش و بازاریابی مهم نیست

همه ما مهارت‌هایی داریم. ولی یک مهارت هست که برای موفقیت کارآفرینان حیاتی است و آن مهارت در فروش است. من همیشه به مفاهیم فروش و بازاریابی پوزخند می‌زدم. به عنوان یک مهندس کامپیوتر چشم انداز من از دنیا این بود که «چیزهای فوق‌العاده خلق کن تا مردم خودشان بیایند و در خانه‌ات را بزنند». چقدر مضخرف. تسلا یک مهندس عالی بود. در نهایت افسرده و ورشکسته شد زیرا که مهندس و فروشنده‌ای مانند ادیسون ایده‌هایش را اخذ کرد و به دنیا شناساند.

 7 - برای کسب یک هزار تومان درآمد، آشغال تولید نکنید

اگر شرکتی مانند پپسی یا مک‌دونالد را اداره می‌کردم افسرده می‌شدم. واقعن به جز یک ماشین بازاریابی که نوشیدنی‌های مضر و غذاهای آشغال تولید کرده که به ظاهر باحال و خوشمزه به نظر می‌رسند، چه ارزشی به جهانیان ارائه می‌کنم؟ معتقدم که شرکت‌هایی مانند کوکاکولا، مک‌دونالد و غیره با کارآفرینانی شروع کردند که قصد خوبی داشتند ولی بعدها به بیراهه رفتند. آن‌ها برای ارزش رسانی به سهامداران به کار خود ادامه می‌دهند. ولی آیا انسانیت را به جایی می‌رسانند؟

من از شما نمی‌خواهم که زندگی خود را وقف ایجاد تغییری در دنیا بکنید. فقط از شما می‌خواهم که کسب و کار خود را صرف فروش چیزهای آشغال، آلوده کردن محیط زیست، سوء استفاده از کشورهای در حال توسعه، و یا مانند کوکاکولا، فروش آشغال‌هایی که باعث چاقی کودکان و دیگر اختلالات سلامتی می‌شود نکنید.

مجبور نیستید دنیا را نجات دهید – فقط سعی نکنید آن را برای کودکانمان خراب کنید.

می‌خواهید بدانید تفاوت یک کارآفرین با یک کاسب چیست؟

تفاوتشان این است:

کاسب‌ها برای پول کار می‌کنند ولی کارآفرینان واقعی نسل بشر را به جلو می‌رانند.




  • geek
  1. اشتیاق آنها به استثنایی بودن باعث میشود عموماً کارهایی را انجام دهند که دیگران سراغشان نمیروند.
  2. درحالی که بسیاری از مردم به طور معتادان از همه چیز لذت میبرند وبه هر قیمتی از درد و ناراحتی اجتناب می کنند،افراد موفق ارزش رسیدن به اهداف از میان مسائل دشواررا درک می کنند.
  3. آنها ارزش و هسته درونی خود را شناسایی کرده اند.(چه چیزهایی برایشان مهم است)و بهترین کار خود را برای زندگی که منعکس کننده ارزش آنهاست انجام می دهند.
  4. تعادل دارند.درحالی که ممکن از نظراقتصادی موفق باشند،میدانند که پول و موفقیت را نمیتوان با هم عوض کرد.آنها میدانند افرادی که فقط از نظراقتصادی موفق هستند را نمی توان افراد موفق نامید.متاسفانه ما در جامعه ای زندگی میکنیم که به ما یاد داده پول برابرموفقیت است.مثل خیلی از چیزهای دیگرپول یک ابزاراست ،مطمئناً پول چیز بدی نیست اما نهایتاً تنها یک وسیله است.متاسفانه خیلی از مردم آن را می پرستند.
  5. آنها اهمیت خودداری ونظم را درک می کنندوقوی هستند.successful people
  6. درامان هستند.درک آنها از ارزش ،دارایی ،جایی که زندگی می کنند و یا  آنچه در ظاهر به نظرمی رسند ،نیست.
  7.  دست  دلباز ومهربان هستند.از کمک کردن به دیگران برای دستیابی به موفقیت لذت میبرند.
  8. فروتن هستند و از پذیرفتن اشتباه و عذرخواهی ناراحت نمی شوند.آنها به توانایی هایشان مطمئن و دلگرم هستند اما مغرور نیستند.با یادگیری از دیگران خوشحال می شوند.
  9. سازگار و تغییرپذیر هستند .آنها با پذیرفتن چیزهای جدید وناشناخته احساس راحتی می کنند.
  10. از نظرفیزیکی مراقب اندام خود هستند،با تمرینات المپیک اشتباه نکنید!اهمیت سلامت جسمانی را درک کرده اند.نگرانی آنها ظاهر نیست بلکه عملکرد و سلامتی است. بدن آنها کسی که آنها هستند نیست،مکانی است که در آن زندگی می کنند.
  11. سخت کار میکنند وتنبل نیستند.
  12. آنها مقاوم و انعطاف پذیرهستند.هنگامی که همه حوله را به کناری پرتاب میکنند،آنها تازه درحال گرم کردن هستند.
  13. خیلی انتقاد پذیر هستند و ممکن است طبق بازخوردها عمل کند.
  14. با افرادبی هدف و بی فایده ارتباط برقرار نمی کنند.
  15. وقت و انرژی خود را برای موضوعاتی که کنترل کافی روی آنها ندارند ،سرمایه گذاری نمی کنند.
  16. آنها از شنا کردن مخالف جهت اقیانوس برای انجام کاری که دیگران انجام نمی دهند،لذت میبرند.خوشنودی و تایید دیگران برایشان اهمیت ندارد.
  17. با همراهانشان راحت تراند.
  18. عالی ترین معیارخود را در نظر می گیرند که باعث ایجاد تعهدات محکم تر و قوی تر،اصول کاری بهتر و البته نتیجه خوب تری میشود.
  19. شکست را توجیه نمی کنند.اگرچه بسیاری درحال سخن گفتن درباره سن،کمردرد،کمبود زمان ،شرایط ژنتیکی نامناسب، بدشانسی،رئیس بداخلاق و کمبود فرصت مناسب (دلایل مناسب برای شکست)،هستند.آنها دنبال پیدا کردن راهی برای روبرویی با چالشها هستند.
  20. می دانند چطور از زندگی لذت ببرند.
  21. حرفه آنها هویتشان نیست ،کارشان است،کسی که هستند نیست،چیزی است که انجام میدهند.
  22. آنها بیشتر به اثر بخشی علاقه مندند تا به راحتی.در حالی که اکثریت در جستجوی سریعترین و آسان ترین روش (میانبر)هستند،آنها دنبال اقداماتی هستند که در زمان طولانی نتیجه خوبی داشته باشد.
  23. کاری را که شروع میکنند به اتمام می رسانند.بسیاری از مردم زندگیشان را صرف شروع کارهایی کرده اند که هرگز تمامشان نکرده اند.اما افراد موفق کار را تمام میکند.حتی اگر هیجان و تازگی آن رنگ ببازد.
  24. چند بعدی هستند .موجودات پیچیده و شگفت انگیزی هستند (مثل همه انسانها).آنها تنها بعد فیزیکی و روحی را در نظر نمیگیرند بلکه متوجه جنبه معنوی و عاطفی خود نیز هستندوبا آگاهی تلاش در سالم نگاه داشتن آنها دارند.
  25. به شعار خود عمل میکنند.درباره فرضیه ها سخنرانی نمی کنند و با حقیقت زندگی میکنند.
منبع:utiletips
  • geek

حتما تا به حال به اینکه چرا در کارهایتان به اندازه ای که انتظار دارید موفق نیستید،فکر کرده اید ،یا اینکه چرا تنها افراد خاصی به قله موفقیت راه پیدا میکنند!

امروزتصمیم گرفتم ۵۰ عادت یا بهتر است بگوییم  ۵۰ ویژگی افراد موفق را که برای خودم هم جالب بود ،بنویسم.

عادت های افراد موفق…

 

success

  1. آنها جایی دنبال فرصت ها میگردند و فرصت را پیدا میکنند که دیگران هیچ چیز آنجا نمی بینند.
  2. آنها از مشکلات درس می گیرند در حالی که دیگران فقط مشکل را می بینند.
  3. دنبال راه حل میگردند. (راه حل محور هستند.)
  4. آنها آگاهانه و روشمند موفقیت خود را میسازند ،درصورتی که دیگران امیدوارند موفقیت آنها را پیدا کند و به سراغشان بیاید!
  5. آنها هم مانند هرکس دیگری ترسهایی دارند،اما اجازه نمی دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.
  6. سوال های درست وبجا می پرسند،سوالی که باعث خلاقیت ،طرزفکر مثبت ،سازندگی و هیجان درآنها شود.
  7. به ندرت شکایت و بحث می کنند(اتلاف انرژی).تمام بحث ها و شکایات باعث بروز انرژی منفی و احساس بی فایدگی در فرد شاکی می شود.
  8. سرزنش نمی کنند.تمام مسئولیت اعمال ، نتیجه و حتی کمبودها را قبول میکنند.
  9. درحالی که با استعدادترازاکثریت مردم نیستند اما همیشه یک راهی پیدا می کنند تا پتانسیل های خود را به حداکثر برسانند و از چیزهایی که دارند به طور موثرتری استفاده میکنند.
  10. سازنده و پیشگام هستند.در حالی که بیشتر آدم ها روی تختشان لم داده اند و در حال برنامه ریزی و فکرکردن های پیش از اندازه هستند یا به زبان دیگر دور خودشان می چرخند،آنها بیرون هستند و درحال تمام کردن کارشان هستند.success
  11. با افراد هم عقیده و هم فکرشان هم سو میشوند.اهمیت کار تیمی را درک میکنند و روابط برد-برد ایجاد می کنند.
  12.  بلند پروازاند و دنبال شگفتی ها هستند.چرا که نه؟ آنها آگاهانه انتخاب میکنند به بهترین شکل زندگی کنند.
  13. با یقین و دید کامل میدانند برای زندگی چه می خواهند و چه نمی خواهند.در واقع بهترین ها را برای زندگی واقعی تجسم و برنامه ریزی میکنند در حالی که دیگران صرفاً زندگی را تماشا می کنند.
  14. به جای تقلید،نوآوری می کنند.
  15. چیزی را به تعویق نمی اندازند و زندگی را صرف پیدا کردن”زمان مناسب” نمی کنند.
  16. تمام عمرشان در حال یادگیری هستند.همواره روی آموزش و یادگیری خود کار می کنند،یا به صورت رسمی (تحصیلات دانشگاهی)،غیر رسمی (با مشاهده کردن،گوش دادن ،پرسیدن، خواندن،درس های زندگی) ویا به صورت تجربی (انجام دادن ،تست کردن،تلاش کردن و… ) و یا هرسه.
  17. انسانهایی هستند که نیمه پر لیوان را می بینند.
  18. کاری را انجام میدهند که لازم است انجام دهند.زندگی را صرف شروع کردن و ایستادن نمیکنند.
  19. دست به ریسک ها و خطرهای حساب شده میزنند.چه از نظر اقتصادی،روحی ،حرفه ای وروانی.
  20. با مشکلات درگیر میشوند و خیلی سریع و موثر آنها را رفع می کنند.با چالشها روبرو می شوند و از آنها برای پیشرفت استفاده می کنند.
  21. به شانس ،سرنوشت ،تقدیر یا آرزوی موفقیت و تغییر ناگهانی زندگی اعتقاد ندارند.
  22. در حالی که خیلی از مردم واکنش پذیر هستند ،آنها پیشگام اند.قبل از اینکه مجبورشود اقدامات لازم را انجام می دهند.
  23. بهتر از دیگران میتوانند احساساتشان را کنترل کنند.آنها مثل همه ما احساس دارند اما برده عواطفشان نیستند.
  24. خوب ارتباط برقرار میکنند و آگاهانه روی آن کار میکنند.
  25. برای زندگی خود برنامه ریزی می کنند و به طور منظم و روشمند روی کاربردی کردن آن کار میکنند.زندگی آنها یک سریال بی سروته از رویدادهای بی برنامه و بی انتها نیست.
منبع:utiletips
  • geek

خیلی از مردم واقعا سخت کار میکنند و امیدواراند یک روزی موفق شوند.اگر شما هم یکی از این افراد هستید ،لطفا کمی فکرکنید،شما واقعا چه میخواهید و برای چه دوندگی میکنید.آیا سخت کار کردن کلید موفقیت است؟

key to your success

البته،شما نیاز دارید سخت کار کنیدتا هرچه میخواهید را بدست آورید.اما کلید ،آیا اهداف و رویاهایتان برای شما واضح و روشن هستند؟ آیا شما برای چیزی که قلبتان میخواهد می جنگید؟ اگر دلیل اینکه شما سخت کار میکنید بدست آوردن پول است یا برای اینکه دیگران هم این کار را انجام میدهند ،متاسفانه باید به شما بگویم این سخت کار کردن شما را به موفقیت نمی رساند.شما در حال جنگ برای هیچ هستید زیرا نمی دانید چه میخواهید یا بدتر از آن شما در حال جنگ علیه چیزی هستید که حقیقتاً میخواهید.

زمان شما محدود است ، بنابراین با به جای دیگران زندگی کردن زندگی خویش را تلف نکنید.

استیو جابز

ممکن است دیگران بخواهند شمارا متقاعد کنند که دنبال روی صدای قلبتان نباشید ،اما اگر شما رویاهایتان را به وضوح و روشنی شناخته اید و به آنها ایمان دارید ،دلیلی برای گوش سپردن به آنها وجودندارد.ما وقت زیادی برای زندگی نداریم پس بجای اینکه تلاش کنیم اطرافیان را راضی نگه داریم ،بهتر است غریزه و ندای قلبی خود را دنبال کنیم.این سفر شماست و شما میدانید بهترین چیز برای شما چیست و هنگامی که در انجام کاری مصمم شدید ،راه زیادی تا موفقیت در پیش ندارید.

اگر از ته قلب خود کاری را که دوست دارید دنبال کنید،آنگاه است که معجزه ای در زندگی شما رخ می دهد که باور کردنش برای خود شما نیز دشوار است.

منبع:utiletips

  • geek

۱۰ نکته ای که با راه اندازی کسب و کار خود درک می کنید

اگر شما و تمام اقوامتان در طول زندگی تنها یک کارمند بودید،از تردمیل کارمندی پایین بپرید ،شروع کردن یک کسب وکار است که ذهن شما را درگیر یکسری افکار عمیق میکند.

در واقع،ممکن است سال اول یا بهتراست بگویم سال های اول صرف چرخ نخ ریسی شود و در نتیجه ،در کل چیز زیادی به دست نیاورید.اشکالی ندارد،نگران نشوید.به همین دلیل خداوند مزایایی برای بیکاری و کارهای موقت آفریده است.در این مدت شما تجربه کسب کرده اید.

میخواهم با هم نگاهی به ۱۰ نکته ای بیاندازیم که در این مورد نظرم را جلب کرده اند:

  1.  هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،هرگز،هرگز،سراغ یافتن کار دیگری نمیروید.Businessممکن است زمانی برسد که شما در تنگنای مالی افتاده اید و مجبورید در یک کافه کارکنید یا روی پروژه های مستقل وقت بگزارید،در این حالت شما تنها برای مدتی این مشکل را حل میکنید ،اما این کاملا متفاوت با فکرکردن به یک کار به عنوان “حرفه” است . شما میدانید وقتی کار مورد علاقه تان را آغاز میکنید ،این یک حرکت تاکتیکی است که شما را بیشتربه حرفه واقعیتان (کسب و کار شخصی)  وابسته میکند.
  2. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،هرگز وقت و انرژی خود را برای ثروتمند شدن کس دیگرتلف نمی کنید.
    شما برای یک نفر کار میکنید و آن کسی نیست غیر از خود شما.شما کار میکنید تا خود شما ثروتمند شوید.نه تعمیرگاه محل و نه هیچ کس دیگر.فقط شما .
    اشکالی ندارد اگر هنوز به مزیت های مالی دست نیافته اید،به یاد داشته باشید که نقطه مورد نظر شما دور نیست.
  3. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،دیگر مجبور نیستید با کارفرمایان و سیاست های دفتری خسته کننده سروکار داشته باشید.bad-boss
    ممکن است شما هم روزی رئیس بدی شویدو اگر اینگونه باشید ، کسب و کارتان آسیب میبیند.پس یا ترساندن و اذیت کردن کارمندانتان را تمام کنید یا همین راه را ادامه دهید.
    شما میتوانید خودتان را کنترل کنید اما نمیتوانید رئیس و همکارانتان را کنترل کنید.

  4. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،تصمیم میگیرید سخت تر از چیزی که تا به حال در زندگیتان کار کرده اید کار کنید و عاشق هر لحظه ی آن میشوید.
    چرا؟به دلیل اینکه درحال برنامه ریزی و یافتن راهی هستید که توانمند و ثروتمند شوید.هنگامی که برای کس دیگری کار می کنید داشتن چنین انگیزه هایی سخت است.
  5. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،دیگر صاحبان کسب و کار و مدیرعاملان تبدیل میشوند به همتای شما،نه کارفرمای شما.
    وقتی وارد این حرفه شدید متوجه میشوید که مدیرعامل یک کمپانی که محصولی را تولید کرده و شما از آن استفاده میکنید،فرد عجیب و غریبی نیست که در رسانه ها هم حضور پیدا  کرده. آنها افراد معمولی اند،از گوشت و خون مردم و مثل شما از صفر شروع کرده اند.
  6. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،شما و تنها شما مسئول درآمد خود هستید.
     این به این معناست که شما در مورد دو نکته دچار وسواس می شوید: بازاریابی و خوشحال نگه داشتن مشتریان.بازاریابی نکردن یا انجام ندادن کارهای کوچک اما مهم یعنی از دست دادن مشتری،از دست دادن مشتری یعنی درآمد کم.از تلاشهایتان بازخورد مستقیم دریافت میکنید.این کاریست که شما باید انجام دهید،نه کس دیگر.Money Management
  7. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،پی میبرید چه کسانی دوستان واقعی شما هستند.
    به همان اندازه که دوستان و خانواده شما ممکن است دوستتان داشته باشند و به همان اندازه که شما ممکن است آنها را دوست داشته باشید.بعضی از کارمندان نمیخواهند بدانند شما چه کاری انجام می دهید.آنها مثل شما درگیر کار نمیشوند و زمانی که ممکن است لب به حمایت از شما باز کنند ،شما نمیتوانید به معنای واقعی به کمک آنها اعتماد کنید.مشکل از آنها نیست،قصد آنها خوب است اما ،شما باید با کفش کس دیگری راه رفتن را امتحان کنید تا او را درک کنید.
    تعجب نکنید اگر با دیگر صاحبان کسب و کار بیشتر از دوستان قدیمیتان رفیق یا بهتر است بگویم قاطی شدید.
  8. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید، متوجه میشوید این قدرت را دارید که برای چیزهایی که برای شما با ارزشند پرداخت کنید نه آنچه در کار با ارزش است.
    این بسیار مشکل است وقتی متوجه شوید درآمدتان به طور ناگهانی توسط شرکتی که درآن کار میکنید کم شده است.
    آیا این همان “سقف شیشه” ایست که همه در موردش صحبت میکنند؟
    (سقف شیشه ای به موانع  مصنوعی و نامرئی ،تصمیمات سازمانی و تعصبات مسئولان سازمان اطلاق میشود که مانع پیشرفت اشخاص با صلاحیت و یا اقلیت ها در داخل سازمان ها می گردد.)
  9. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،شما به خوبی یادخواهید گرفت چگونه مسائل مالی خود را مدیریت کنید.
    خریدن عینک ۳۰۰ هزارتومانی و رینگ های فانتزی برای ماشینتان را فراموش کنید.از آنجایی که شما همیشه قادر به شمارش درآمد ماهیانه نخواهید بود ،قبل از اینکه، پولی را که به سختی به دست آورده اید برای هرچیز غیر ضروری خرج کنید،چندبار فکر میکنید. Money Managementدر ابتدا ،انتظار می رود ۹۹% درصد از درآمد صرف پرداخت قبوض،خرید مواد غذایی و هزینه های کسب و کار شود و احتمالا باقی مانده را برای کمبودهای ماه بعد نگه میدارید.
  10. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،شما آزاد تر، باهوش تر ،مستقل تر ،کاردان تر،کنترل شده تر و پرقدرت تر از هر وقت که تا به حال در زندگیتان بودید خواهید بود.
    اقتصادها و دولت ها ممکن است سقوط کنند،سیستم های مالی ممکن است با شکست روبرو شوند ،اما اگر شما برای خودتان کار میکنید ،میدانید چگونه نجات پیدا کنید.
    چرا؟
    به دلیل اینکه هیچ چیز نمیتواند مغز ،استعداد و مهارت هایتان را از شما بگیرد و همیشه کسی هست که خواهان آنها باشد.
منبع:utiletips
  • geek