زندگی یک گیک

خاطرات مختصری از علایق یک گیک

زندگی یک گیک

خاطرات مختصری از علایق یک گیک

پیوندهای روزانه

حتما تا به حال به اینکه چرا در کارهایتان به اندازه ای که انتظار دارید موفق نیستید،فکر کرده اید ،یا اینکه چرا تنها افراد خاصی به قله موفقیت راه پیدا میکنند!

امروزتصمیم گرفتم ۵۰ عادت یا بهتر است بگوییم  ۵۰ ویژگی افراد موفق را که برای خودم هم جالب بود ،بنویسم.

عادت های افراد موفق…

 

success

  1. آنها جایی دنبال فرصت ها میگردند و فرصت را پیدا میکنند که دیگران هیچ چیز آنجا نمی بینند.
  2. آنها از مشکلات درس می گیرند در حالی که دیگران فقط مشکل را می بینند.
  3. دنبال راه حل میگردند. (راه حل محور هستند.)
  4. آنها آگاهانه و روشمند موفقیت خود را میسازند ،درصورتی که دیگران امیدوارند موفقیت آنها را پیدا کند و به سراغشان بیاید!
  5. آنها هم مانند هرکس دیگری ترسهایی دارند،اما اجازه نمی دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.
  6. سوال های درست وبجا می پرسند،سوالی که باعث خلاقیت ،طرزفکر مثبت ،سازندگی و هیجان درآنها شود.
  7. به ندرت شکایت و بحث می کنند(اتلاف انرژی).تمام بحث ها و شکایات باعث بروز انرژی منفی و احساس بی فایدگی در فرد شاکی می شود.
  8. سرزنش نمی کنند.تمام مسئولیت اعمال ، نتیجه و حتی کمبودها را قبول میکنند.
  9. درحالی که با استعدادترازاکثریت مردم نیستند اما همیشه یک راهی پیدا می کنند تا پتانسیل های خود را به حداکثر برسانند و از چیزهایی که دارند به طور موثرتری استفاده میکنند.
  10. سازنده و پیشگام هستند.در حالی که بیشتر آدم ها روی تختشان لم داده اند و در حال برنامه ریزی و فکرکردن های پیش از اندازه هستند یا به زبان دیگر دور خودشان می چرخند،آنها بیرون هستند و درحال تمام کردن کارشان هستند.success
  11. با افراد هم عقیده و هم فکرشان هم سو میشوند.اهمیت کار تیمی را درک میکنند و روابط برد-برد ایجاد می کنند.
  12.  بلند پروازاند و دنبال شگفتی ها هستند.چرا که نه؟ آنها آگاهانه انتخاب میکنند به بهترین شکل زندگی کنند.
  13. با یقین و دید کامل میدانند برای زندگی چه می خواهند و چه نمی خواهند.در واقع بهترین ها را برای زندگی واقعی تجسم و برنامه ریزی میکنند در حالی که دیگران صرفاً زندگی را تماشا می کنند.
  14. به جای تقلید،نوآوری می کنند.
  15. چیزی را به تعویق نمی اندازند و زندگی را صرف پیدا کردن”زمان مناسب” نمی کنند.
  16. تمام عمرشان در حال یادگیری هستند.همواره روی آموزش و یادگیری خود کار می کنند،یا به صورت رسمی (تحصیلات دانشگاهی)،غیر رسمی (با مشاهده کردن،گوش دادن ،پرسیدن، خواندن،درس های زندگی) ویا به صورت تجربی (انجام دادن ،تست کردن،تلاش کردن و… ) و یا هرسه.
  17. انسانهایی هستند که نیمه پر لیوان را می بینند.
  18. کاری را انجام میدهند که لازم است انجام دهند.زندگی را صرف شروع کردن و ایستادن نمیکنند.
  19. دست به ریسک ها و خطرهای حساب شده میزنند.چه از نظر اقتصادی،روحی ،حرفه ای وروانی.
  20. با مشکلات درگیر میشوند و خیلی سریع و موثر آنها را رفع می کنند.با چالشها روبرو می شوند و از آنها برای پیشرفت استفاده می کنند.
  21. به شانس ،سرنوشت ،تقدیر یا آرزوی موفقیت و تغییر ناگهانی زندگی اعتقاد ندارند.
  22. در حالی که خیلی از مردم واکنش پذیر هستند ،آنها پیشگام اند.قبل از اینکه مجبورشود اقدامات لازم را انجام می دهند.
  23. بهتر از دیگران میتوانند احساساتشان را کنترل کنند.آنها مثل همه ما احساس دارند اما برده عواطفشان نیستند.
  24. خوب ارتباط برقرار میکنند و آگاهانه روی آن کار میکنند.
  25. برای زندگی خود برنامه ریزی می کنند و به طور منظم و روشمند روی کاربردی کردن آن کار میکنند.زندگی آنها یک سریال بی سروته از رویدادهای بی برنامه و بی انتها نیست.
منبع:utiletips
  • geek

خیلی از مردم واقعا سخت کار میکنند و امیدواراند یک روزی موفق شوند.اگر شما هم یکی از این افراد هستید ،لطفا کمی فکرکنید،شما واقعا چه میخواهید و برای چه دوندگی میکنید.آیا سخت کار کردن کلید موفقیت است؟

key to your success

البته،شما نیاز دارید سخت کار کنیدتا هرچه میخواهید را بدست آورید.اما کلید ،آیا اهداف و رویاهایتان برای شما واضح و روشن هستند؟ آیا شما برای چیزی که قلبتان میخواهد می جنگید؟ اگر دلیل اینکه شما سخت کار میکنید بدست آوردن پول است یا برای اینکه دیگران هم این کار را انجام میدهند ،متاسفانه باید به شما بگویم این سخت کار کردن شما را به موفقیت نمی رساند.شما در حال جنگ برای هیچ هستید زیرا نمی دانید چه میخواهید یا بدتر از آن شما در حال جنگ علیه چیزی هستید که حقیقتاً میخواهید.

زمان شما محدود است ، بنابراین با به جای دیگران زندگی کردن زندگی خویش را تلف نکنید.

استیو جابز

ممکن است دیگران بخواهند شمارا متقاعد کنند که دنبال روی صدای قلبتان نباشید ،اما اگر شما رویاهایتان را به وضوح و روشنی شناخته اید و به آنها ایمان دارید ،دلیلی برای گوش سپردن به آنها وجودندارد.ما وقت زیادی برای زندگی نداریم پس بجای اینکه تلاش کنیم اطرافیان را راضی نگه داریم ،بهتر است غریزه و ندای قلبی خود را دنبال کنیم.این سفر شماست و شما میدانید بهترین چیز برای شما چیست و هنگامی که در انجام کاری مصمم شدید ،راه زیادی تا موفقیت در پیش ندارید.

اگر از ته قلب خود کاری را که دوست دارید دنبال کنید،آنگاه است که معجزه ای در زندگی شما رخ می دهد که باور کردنش برای خود شما نیز دشوار است.

منبع:utiletips

  • geek

۱۰ نکته ای که با راه اندازی کسب و کار خود درک می کنید

اگر شما و تمام اقوامتان در طول زندگی تنها یک کارمند بودید،از تردمیل کارمندی پایین بپرید ،شروع کردن یک کسب وکار است که ذهن شما را درگیر یکسری افکار عمیق میکند.

در واقع،ممکن است سال اول یا بهتراست بگویم سال های اول صرف چرخ نخ ریسی شود و در نتیجه ،در کل چیز زیادی به دست نیاورید.اشکالی ندارد،نگران نشوید.به همین دلیل خداوند مزایایی برای بیکاری و کارهای موقت آفریده است.در این مدت شما تجربه کسب کرده اید.

میخواهم با هم نگاهی به ۱۰ نکته ای بیاندازیم که در این مورد نظرم را جلب کرده اند:

  1.  هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،هرگز،هرگز،سراغ یافتن کار دیگری نمیروید.Businessممکن است زمانی برسد که شما در تنگنای مالی افتاده اید و مجبورید در یک کافه کارکنید یا روی پروژه های مستقل وقت بگزارید،در این حالت شما تنها برای مدتی این مشکل را حل میکنید ،اما این کاملا متفاوت با فکرکردن به یک کار به عنوان “حرفه” است . شما میدانید وقتی کار مورد علاقه تان را آغاز میکنید ،این یک حرکت تاکتیکی است که شما را بیشتربه حرفه واقعیتان (کسب و کار شخصی)  وابسته میکند.
  2. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،هرگز وقت و انرژی خود را برای ثروتمند شدن کس دیگرتلف نمی کنید.
    شما برای یک نفر کار میکنید و آن کسی نیست غیر از خود شما.شما کار میکنید تا خود شما ثروتمند شوید.نه تعمیرگاه محل و نه هیچ کس دیگر.فقط شما .
    اشکالی ندارد اگر هنوز به مزیت های مالی دست نیافته اید،به یاد داشته باشید که نقطه مورد نظر شما دور نیست.
  3. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،دیگر مجبور نیستید با کارفرمایان و سیاست های دفتری خسته کننده سروکار داشته باشید.bad-boss
    ممکن است شما هم روزی رئیس بدی شویدو اگر اینگونه باشید ، کسب و کارتان آسیب میبیند.پس یا ترساندن و اذیت کردن کارمندانتان را تمام کنید یا همین راه را ادامه دهید.
    شما میتوانید خودتان را کنترل کنید اما نمیتوانید رئیس و همکارانتان را کنترل کنید.

  4. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،تصمیم میگیرید سخت تر از چیزی که تا به حال در زندگیتان کار کرده اید کار کنید و عاشق هر لحظه ی آن میشوید.
    چرا؟به دلیل اینکه درحال برنامه ریزی و یافتن راهی هستید که توانمند و ثروتمند شوید.هنگامی که برای کس دیگری کار می کنید داشتن چنین انگیزه هایی سخت است.
  5. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،دیگر صاحبان کسب و کار و مدیرعاملان تبدیل میشوند به همتای شما،نه کارفرمای شما.
    وقتی وارد این حرفه شدید متوجه میشوید که مدیرعامل یک کمپانی که محصولی را تولید کرده و شما از آن استفاده میکنید،فرد عجیب و غریبی نیست که در رسانه ها هم حضور پیدا  کرده. آنها افراد معمولی اند،از گوشت و خون مردم و مثل شما از صفر شروع کرده اند.
  6. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،شما و تنها شما مسئول درآمد خود هستید.
     این به این معناست که شما در مورد دو نکته دچار وسواس می شوید: بازاریابی و خوشحال نگه داشتن مشتریان.بازاریابی نکردن یا انجام ندادن کارهای کوچک اما مهم یعنی از دست دادن مشتری،از دست دادن مشتری یعنی درآمد کم.از تلاشهایتان بازخورد مستقیم دریافت میکنید.این کاریست که شما باید انجام دهید،نه کس دیگر.Money Management
  7. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،پی میبرید چه کسانی دوستان واقعی شما هستند.
    به همان اندازه که دوستان و خانواده شما ممکن است دوستتان داشته باشند و به همان اندازه که شما ممکن است آنها را دوست داشته باشید.بعضی از کارمندان نمیخواهند بدانند شما چه کاری انجام می دهید.آنها مثل شما درگیر کار نمیشوند و زمانی که ممکن است لب به حمایت از شما باز کنند ،شما نمیتوانید به معنای واقعی به کمک آنها اعتماد کنید.مشکل از آنها نیست،قصد آنها خوب است اما ،شما باید با کفش کس دیگری راه رفتن را امتحان کنید تا او را درک کنید.
    تعجب نکنید اگر با دیگر صاحبان کسب و کار بیشتر از دوستان قدیمیتان رفیق یا بهتر است بگویم قاطی شدید.
  8. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید، متوجه میشوید این قدرت را دارید که برای چیزهایی که برای شما با ارزشند پرداخت کنید نه آنچه در کار با ارزش است.
    این بسیار مشکل است وقتی متوجه شوید درآمدتان به طور ناگهانی توسط شرکتی که درآن کار میکنید کم شده است.
    آیا این همان “سقف شیشه” ایست که همه در موردش صحبت میکنند؟
    (سقف شیشه ای به موانع  مصنوعی و نامرئی ،تصمیمات سازمانی و تعصبات مسئولان سازمان اطلاق میشود که مانع پیشرفت اشخاص با صلاحیت و یا اقلیت ها در داخل سازمان ها می گردد.)
  9. هنگامی که کسب وکار خود را راه اندازی کردید،شما به خوبی یادخواهید گرفت چگونه مسائل مالی خود را مدیریت کنید.
    خریدن عینک ۳۰۰ هزارتومانی و رینگ های فانتزی برای ماشینتان را فراموش کنید.از آنجایی که شما همیشه قادر به شمارش درآمد ماهیانه نخواهید بود ،قبل از اینکه، پولی را که به سختی به دست آورده اید برای هرچیز غیر ضروری خرج کنید،چندبار فکر میکنید. Money Managementدر ابتدا ،انتظار می رود ۹۹% درصد از درآمد صرف پرداخت قبوض،خرید مواد غذایی و هزینه های کسب و کار شود و احتمالا باقی مانده را برای کمبودهای ماه بعد نگه میدارید.
  10. هنگامی که کسب وکار خود را شروع کردید،شما آزاد تر، باهوش تر ،مستقل تر ،کاردان تر،کنترل شده تر و پرقدرت تر از هر وقت که تا به حال در زندگیتان بودید خواهید بود.
    اقتصادها و دولت ها ممکن است سقوط کنند،سیستم های مالی ممکن است با شکست روبرو شوند ،اما اگر شما برای خودتان کار میکنید ،میدانید چگونه نجات پیدا کنید.
    چرا؟
    به دلیل اینکه هیچ چیز نمیتواند مغز ،استعداد و مهارت هایتان را از شما بگیرد و همیشه کسی هست که خواهان آنها باشد.
منبع:utiletips
  • geek

این رویکرد به شما کمک می‌کند که به یک ایده‌ی استارتاپی خوب برسید. ای روش به 5 گام تقسیم شده است و کلاً حدود 30 تا 40 ساعت زمان شما را در طول یک هفته می‌گیرد، البته اگر تمام آن را انجام دهید.


به فرآیند طوفان فکری و ارزیابی ایده‌های خود استحکام و نظم بیافزایید:

  • لیستی از انواع مشتریان احتمالی و کسب‌وکارها و مدل‌های قیمت‌گذاری را تهیه کنید.
  • فرصت‌هایی که این لیست‌ها هم‌پوشانی دارند را شناسایی و ارزیابی کنید.
  • سپس از قصر رویاهای خود بیرون بیایید و بهترین ایده‌ها را با کاربران بالقوه‌ی واقعی، مشتریان و یا تامین‌کنندگان ارزیابی کنید.
  • این امر احتمال موفقیت را افزایش داده و باعث اتلاف زمان کمتری می‌شود.

 

 

سه راه اصلی به سوی یک ایده‌ی کسب‌وکاری جدید


1.ایده‌ی خودجوش: این نوع ایده هنگامی که زیر دوش هستید، رانندگی می‌کنید، با دوستان حرف می‌زنید، یا در خلال یک ملاقات کاغذی را خط‌خطی می‌کنید به ذهن شما خطور می‌کند. ناگهان نقاط به شکل دیگری به هم متصل می‌شوند و شما به روشنگری می‌رسید... بینشی که در شما به وجود آمده است شما را شگفت زده و هیجان‌زده کرده است، و ارزش این ایده‌ی جدید به نظر خیلی زیاد می‌رسد. باورتان نمی‌شود که چرا پیشتر این ایده به ذهن فرد دیگری نرسیده است!

 

 

2.ایده‌ی نفوذی: شاید 7 سال گذشته را صرف توسعه نرم‌افزارهای کسب‌وکاری برای خطوط هوایی کرده باشید، ولی متوجه می‌شوید که مجموعه نرم‌افزارها ضعف‌هایی داشته و نحوه‌ی عرضه این نرم‌افزارها به بازار توسط شرکت شما مشکلاتی دارد. شما این معایب را با رییس خود درمیان می‌گذارید، ولی شرکت شما اولویت‌های دیگری دارد و از این رو چیزی تغییر نمی‌کند.

 


3.ایده‌ی موشکافانه: در این مورد، شما با یک ایده‌ی کسب‌وکاری شروع نمی‌کنید. در عوض، شما با تمایل به ایجاد یک کسب‌وکار و یک کارآفرین‌شدن شروع می‌کنید. ممکن است حاضر باشید از کار خود استعفا دهید و با آغوش کاملاً باز به سراغ آن بروید، و یا اینکه در کنار میز خود آن را هم شروع کنید... ولی به دنبال ایده‌ی کسب‌وکاری هستید تا آن را دنبال کنید.


 

ایده‌یابی کاری بسیار مفرح و جذاب است، ولی این قسمت آسان فرآیند است. اجرای ایده، گندم را از کاه جدا می‌کند و این همان جایی است که اکثریت مردم شکست می‌خورند. و این یعنی رسیدن به ایده‌ی مناسب شانس شما برای اجرای موفق را افزایش می‌دهد.

 

گام اول: درمورد اینکه انگیزه یا هدف شخصی‌تان از آغاز این استارتاپ چیست؟ (1 ساعت)

 

یک فایل اکسل را باز کرده و در tab اول اهداف خود را بنویسید. شاید به نظر شما این کار زیاده‌روی به نظر برسد ولی می‌توان بعدها به عنوان یک سند مرجع به آن بازگشت تا چارچوب کاری خود را حفظ کنید.

 

گام دوم: برای مشکل چارچوب بسازید (2 ساعت)

 

اگر سعی کنید از همان ابتدا لیستی از ایده‌هایی که به ذهنتان خطور کرده را یادداشت کنید، به احتمال زیاد با تعداد بسیار کمی روبرو خواهید شد که شاید شما را سرخورده کند. احتمالاً بعد از یادداشت کردن چند ایده دیگر فکرتان کار نمی‌کند و تمام ایده‌هایی که یادداشت کرده اید بر اساس پس‌زمینه‌های فکری و تجارب خودتان بوده است... برای مثال اگر یک بازی‌خور باشید، ایده‌های شما در مورد بازی‌ها خواهد بود. اگر در یک شرکت رایانش ابری کار می‌کنید، ایده‌های شما در مورد رویکردهای جدید و غیره خواهد بود. این چیز بدی نیست، ولی محدودکننده است.

 

 

در عوض، سعی کنید طوفان فکری خود را تسهیل کنید.

در فایل اکسلی که باز کرده اید، یک شیت جدید باز کنید و فهرستی از 15 تا 20 کلاس از انواع مشتریان/مخاطبان را در ستون اول بنویسید. با مولفه‌های جمعیت شناسی معمول مانند «افراد 18 تا 35 سال در محیط‌های شهری که سالانه بیش از 100 هزار دلار درآمد دارند» شروع نکنید. در عوض، از عبارت‌های توصیفی استفاده کنید که گروه‌های خاصی از مشتریان یا کسب‌وکارهای را که دارای نیازها یا چالش‌های خاص هستند را توصیف می‌کنند. با این روش می‌توان راحت تر آن‌ها را مفهومی ساخته و در خلق ایده‌ها کارآمدتر و مفیدتر باشند.

 

 

 

سپس در ردیف نخست این فایل اکسل، انواع کسب‌وکارها و یا مدل‌های قیمت‌گذاری (مانند نوع کسب‌وکار) را که می‌توانید روی این مشتریان/مخاطبان اعمال کنید بنویسید. هیچ رویکرد صحیح و یا غلطی وجود برای انجام این کار وجود ندارد، و من اینجا خیلی لیبرال از عبارت «مدل کسب‌وکاری» استفاده می‌کنم. ممکن است نتوان برای گروهی از آن‌ها مدلی را نسبت داد. و ممکن است در برخی گروه‌ها هم پوشانی رخ دهد که اصلاً مشکلی ندارد. به یاد داشته باشید، شما این کار را می‌کنید که به طوفان فکری خود کمک کنید و ایده‌های کسب‌وکاری مختلف را با هم مقایسه کنید، نه اینکه در زمینه‌ی مدل‌های کسب‌وکاری به یک متخصص تبدیل شوید.

 

 

گام سوم: خلق ایده‌ها (4 تا 6 ساعت)

 

فایل اکسل شما هم اکنون به یک جدول تبدیل شده که در ستون اول آن انواع مشتریان/مخاطبین و در ردیف اول آن مدل‌های کسب‌وکاری و درآمدی نوشته شده اند. هر باکسی که دو لیست مذکور هم پوشانی پیدا می‌کنند جایی است که ایده‌ها خلق می‌شوند و طوفان فکری به پا می‌شود. در این جدول به سراغ تمام خانه‌ها بروید. می‌توانید در عرض چند ثانیه بسیاری از این خانه‌ها را نادیده بگیرید و از آن‌ها صرف نظر کنید (مثلا هوش مصنوعی برای خانم‌های خانه دار؟)، ولی بهتر است نگاهی مختصر به همه‌ی آن‌ها بیاندازید زیرا که ممکن است با ایده‌هایی روبرو شوید که اصلا انتظار آن را نداشته اید...

 

عبور شما از نخستین ستون بیشترین زمان را می‌برد، زیرا در این ستون در مورد تمام 15 تا 20 مشتری بالقوه چیزهایی می‌آموزید. این فرآیند در ستون‌های بعدی تسریع خواهد شد.

 

هر بار که ایده‌ی خوبی به ذهنتان خطور می‌کند، آن را در خانه‌ی مربوطه یادداشت کنید. برای مثال، ارائه‌ی خدمات پس از فروش به مشتریان برای آژانس‌های بیمه‌ی خرده فروشی؟ یا... یک کسب‌وکار مزایده‌ای برای استارتاپ‌هایی که به دنبال سرمایه‌گذار هستند. همه‌ی آن‌ها را یادداشت کنید.

 

سعی کنید حداقل به شش ایده‌ی خوب و درست حسابی برسید. سپس در همان فایل یک شیت جدید باز کرده و تمام ایده‌های خود را در آن یادداشت کنید. علاوه بر نوشتن خود ایده، باید اهداف بیان شده، مخاطبین و مدل‌های درآمدی برای هر ایده ای را بنویسید. این سند به مرور زمان تغییر می‌کند، ولی خیلی خوب است که با چیزی شروع کنید که بتوان بعدها به آن بازگشت و کارها را ساماندهی کرد.

 

 

گام چهارم – ایده‌ها را ارزیابی کرده و لیست را کوتاه کنید (3 ساعت)

 

گام بعدی ارزیابی لیست 6+ آیتمی شما با ملاک‌هایی است که به شما کمک خواهند کرد لیست خود را به سه ایده‌ی برتر محدود کنید. برای مثال:

  • تجربیات و ارتباطات شما: آیا شما در این صنعت یا با کسب‌وکارهای مشابه تجربیاتی دارید؟ آیا دوستان یا آشنایانی دارید که در این فضا مشغول به فعالیت باشند؟ مزایا یا معایب خاصی را مدنظر دارید؟
  • همخوانی با اهداف: این ایده تا چه حد با هدف اصلی شما همخوانی دارد؟ آیا هزینه‌های لازم برای شروع این کار با سرمایه‌گذاری ای که می‌خواهید روی آن انجام دهید سازگار است؟
  • فرصت بازار: این بازار تا چه حد بزرگ است و رویکرد شما تا چه حد متمایز و منحصر به فرد است؟ رقابت را در نظر بگیرید، ولی به خاطر حضور رقبا ناامید نشوید. حضور رقبا یعنی اینکه این فضایی که انتخاب کرده اید جذاب است.

 

گام پنجم: با شیرجه به سمت این 3 ایده بروید (20 تا 30 ساعت در عرض یک یا دو هفته)


تبریک میگم، شما در نهایت به 3 ایده‌ی خوب رسیدید. حال زمان آن رسیده که از قصر رویاهای خود پایین آمده و به جمع‌آوری اطلاعات خیابانی و بازخوردهای مردم بپردازید. برای انجام این کار سه گام اساسی وجود دارد (مثلا 5.الف، 5.ب، و 5.پ) که آنقدر کلی هستند که می‌توان آن‌ها را به هر نوع ایده ای تعمیم داد.

 

5.الف: باهوشـ(ـتر) شوید (6 تا 8 ساعت)


در صورتی که با مشتریان، کاربران و شرکای بالقوه‌ی خود وارد بحث شوید، می‌توانید با سرعت 10 برابر ایده‌های خود را ارزیابی کرده و آن‌ها را اصلاح کنید. ولی اگر بدون آمادگی وارد این مقوله‌ها شوید، سوالات اشتباه خواهید پرسید، انگار توی باغ نیستید، و فرصت خود و زمان آن‌ها را هدر خواهید داد.

 

پس پیش از اینکه روی بررسی‌های میدانی، ملاقات در کافی‌شاپ، و جلسات اطلاعاتی خود سرمایه‌گذاری کنید، باید در مورد صنعت هدف خود اطلاعاتی کسب کنید. اگر در گام چهارم در زمینه‌ی «تجربیات و لینک‌ها» به خود نمره‌ی بیست می‌دهید، آنگاه می‌توانید از این مرحله عبور کنید. ولی در غیر این صورت برای هر ایده حدود 2 تا 3 ساعت زمان صرف کنید.

 

این امر احتمالاً دو روزی به طول می‌انجامد. کمتری کاری که می‌توانیم بکنیم این است که:

  • به دوستان یا آشنایان زیرک و باهوش خود زنگ زده و به آن‌ها ایمیل بزنید و نظرات آن‌ها را جویا شوید (لینکدین برای این کار خیلی مناسب است)
  • در صورت امکان با سرمایه‌گذارهای بالقوه صحبت کنید.
  • تحقیقات آنلاین زیادی انجام دهید. برای مثال، وابستگی‌های خارجی را تعیین کنید

 

اکنون به اندازه‌ی کافی اطلاعات دارید تا با افرادی که در صنعت هدف شما هستند به گفتگو بنشینید، و احتمال زیاد ایده‌های خود را بهبود بخشیده و آن‌ها را اصلاح کرده اید. خیلی خوب است، دارید کم کم به همان «ایده‌ی برتر» نزدیک می‌شوید.

 

در این مرحله، بسیاری از مردم چیزی را انتخاب کرده و زمان خود را روی «خلق» کسب‌وکار خود سرمایه‌گذاری می‌کنند. برای مثال ثبت یک شرکت، انتخاب نام، ثبت یک دامنه، طراحی لوگو، چاپ کارت ویزیت و غیره. در حالی که این چیزها حس رفتن به سوی یک «شرکت واقعی» را القا می‌کنند، ولی در این مرحله شما را از هدف اصلی منحرف می‌کنند و غیر ضروری اند. بسیار عاقلانه تر است اگر این انرژی را صرف اعتباربخشی به ایده‌ی خود بکنید، مثلاً آن را با مشتریان واقعی تست کنید، رقبا را ملاقات کنید، نمونه‌های اولیه را شبیه سازی کنید و غیره.

 

5.ب. با مشتریان، رقبا و شرکای صنعتی که خود آن‌ها را نمی‌شناسید صحبت کنید (5 تا 10 ساعت)


پیش از اینکه جسم و روخ خود را درگیر یک کسب‌وکار پرمخاطره‌ی جدید بکنید، باید آن را بیرون از دایره‌ی دوستان و آشنایان خود ارزیابی کنید. آیا این ایده واقعاً مشکل کاربران و مشتریان احتمالی را حل می‌کند؟ آیا آن‌ها حاضرند برای آن پولی بپردازند؟ آیا کسب و کارها برای چیزی که عرضه می‌کنید بودجه‌ی کافی دارند؟ البته این قضیه هم به نوع ایده‌ی کسب‌وکاری که انتخاب کرده اید بستگی دارد، ولی در این جا رویکردهایی کلی را عنوان خواهم کرد که خودم آن‌ها را توصیه می‌کنم.

یک بررسی میدانی آنلاین انجام دهید.

با مشتریان/مخاطبین خود صحبت کنید

با تامین کنندگان صحبت کنید

 

5.پ. طرح‌های تجاری مختصری بنویسید (7 تا 10 ساعت)


زمان زیادی را صرف تک تک عناصر هر ایده کردیم، و اکنون زمان آن رسیده که برگردیم و تصویر کلی را ببینیم. تفکر و تحقیق خود را با هم ترکیب کرده و یک طرح تجاری تدوین کنید که ارزش دنبال کردن داشته باشد. اگر از همان گام‌های قبلی مشخص شده است که این ایده جواب نخواهد داد، آن را کنار بگذارید.

 

در ادامه یک طرح کلی را پیشنهاد می‌دهیم. سعی کنید آن را به 2 یا 3 صفحه خلاصه کنید، و برای هر ایده بیش از 3 ساعت زمان صرف نکنید:

 

صفحه 1

تشریح محصولات و خدمات شما: توصیفی 150 کلمه ای از مشکلاتی که به آن پرداخته اید و سناریوهایی که نخست روی آن تمرکز خواهید کرد.

 

صفحه 2

چگونه و چه وقت کسب درآمد خواهید کرد: آیا در ابتدای کار خدمات رایگان ارائه خواهید داد تا بعدها پیشنهادهای اضافی ارائه دهید یا با گرفتن تبلیغات کسب درآمد کنید؟ یا اینکه از همان ابتدا از مردم پول می‌گیرید؟ یا هیچ وقت؟ قطعاً نمی‌توانید با اطمینان در مورد این‌ها حرف بزنید، ولی بهترین حدس خود را بزنید.

 

صفحه 3

هزینه‌ی تخمین زده شده برای رسیدن به محصول اولیه (MVP) را تخمین بزنید: مهمترین دلیل برای انجام این کار در این مرحله این است که روی نحوه‌ی رویکرد شما به شروع کسب‌وکار تاثیر می‌گذارد، که ممکن است در راستای اهدافتان نباشد. برای مثال اگر بخواهید یک شرکت برای اجاره‌ی کامیون راه بیاندازید و برای این کار نیاز به 2 میلیون دلار سرمایه داشته باشید، پس احتمالا قادر نخواهید بود به عنوان یک پروژه‌ی جانبی کنار شغل اصلی خود به آن بپردازید.

 

گام ششم: بهترین ایده را انتخاب کرده و شروع کنید

 

اگر در نهایت پس از انجام این همه تحقیق و موشکافی، روی یکی از این ایده‌ها نظر خوبی دارید، پس به سراغش بروید... این همان جایی است که کار واقعی شروع می‌شود. باید علاوه بر بخش مفرح کار، یعنی ایجاد محصول یا خدمت مد نظرتان، به تامین سرمایه، استخدام، ایجاد شبکه، و عملیات‌های کسب‌وکاری نیز بیاندیشید.


منبع:کاریا

  • geek

در این نوشته سعی شده است که ادبیات حاکم بر استارتاپها با تمثیل از بازی Angry Birds  ومسیر حرکت شرکت Rovio  ملموس شود.



کمپانی Rovio  در سال 2003 در فنلاند با نوشتن بازی و APP برای نوکیا کار خود را آغاز کرد و در 9 می 2012 یک میلیارد مین دانلود بازی Angry Birds را جشن گرفت و در حال حاضر این شرکت ارزشی معادل 1/2 میلیارد دلار دارد.

300 میلیون دقیقه در هر روز در دنیا از این بازی استفاده می شود و در هر ماه 2 میلیون کالای فیزیکی با نشان این پرندگان بی بال ولی دوست داشتنی به فروش می رود. کمپانی  Rovio در حال حاضر دارای 400 شریک تجاری از Cocacola تا پارک تفریحی و 20.000 محصول از پاک کن تا لباس زیر  را پشتیبانی می باشد.

جالب است بدانید NASA برای شبیه سازی فصلspace، عروسکهای این بازی را به فضا برده است (فیلم آن در youtube قابل مشاهده است).

کمپانی Rovio:

1- کارآفرینان امکان دارد در یک جای خوب مشغول به کار باشند ولی یک روز بالش نرم را از زیر سر خود بر می دارند و برای خود شروع به کار می کنند همانگونه که Rovio برای نوکیا کار می کرده ولی هیئت مدیره آن تصمیم می گیرند برای خود کار کنند. (کارآفرینی شغل پاره وقت نیست).

2- بازی Angry Birds پنجاه و دومین تلاش برای ساخت یک بازی بوده است و پنجاه و یک بازی قبل این کمپانی با شکست مواجه شده است و این نشان می دهد که ناامیدی و خستگی در شرکتهای کارآفرین و نوپا جایی ندارد و مداومت و فعالیت هوشمندانه رمز موفقیت است حتی اگر هشت سال طول بکشد و کارمندان  شرکت از پنجاه نفر به دوازده نفرتنزل پیدا کند.

3- تنها 136.000 دلار هزینه ساخت نسخه اولیه این بازی شده است (به قول معروف بدون آفتابه لگن هفت دست) و این نشان می دهد شرکتهای استارتاپی در ابتدا به دنبال دفتر و میز کنفرانس و قهوه ساز و ... نباید باشند.

4- در ابتدا کل شرکت و اطرافیان از استفاده کنندگان اصلی بازی بودند و حتی برای امتیاز بالاتر مسابقه برگزار می شده است و برای این بوده است که کل کارمندان سازمان در این فضا غوطه ور شود و هرگز فراموش نکنند که مردم برای چه به آنها پول می دهند .

5- جذب مشتری جدید سخت تر و گرانتر از نگه داری و راضی کردن مشتری فعلی است. وقتی افراد از این بازی استفاده می کنند و طرفدار آن هستند پس کالای فیزیکی مرتبط با این برند را بهتر می خرند و داشتن آن کالا علاوه بر یادآوری دائمی برند، آنها را به هوادار (کسی که برای شما تبلیغ می کند) تبدیل می کند.

6- یک تیم شش نفره در این کمپانی کارشان فقط بررسی نامه ها و ایمیلیها می باشد و از حرفهای احمقانه تا ایده های ناب برای فصل ها و مراحل همه را ثبت می کنند و این همان جمله معروف برای استارتاپها است که از ساختمان بیرون بزنید و به حرف مشتری های خود گوش کنید.

7- Rovio  از تمام ابزارهای ارتباطی ممکن برای پخش دموی بازی استفاده کرد و از بازاریابی ویروسی و تبلیغات دهان به دهان و رایگان بهترین بهره را برد.

8- شما با یک بار خرید ارزان این بازی می توانید از مزیت ارتقاء مجانی آن سود ببرید و این به استار تاپها می گوید جرأت هزینه کردن و احترام به شعور مشتری را داشته باشید. مشتری شریک تجاری شما است، نه یک گاو شیرده و مثل معروف همه پولها را جارو نکنید در اینجا مصداق دارد.

9-Rovio  به بیرون از محوطه امن تجاری خود نگاهی داشته باشید با اینکه چین دور بود ولی بهترین بازار برای آنها بود. با اینکه خودشان برای نوکیا برنامه می نوشتند ولی اولین نسخه بازی برای ios نوشته شد.

10-کسب پیروزی یک مسأله است و نگه داشتن آن مسأله ای دیگر. شرکتهای استارتاپی معمولاً با یکی دو موفقیت اول مغرور می شوند و دقت و تمرکز خود را از دست می دهند و فراموش می کنند که استارتاپ نسخه کوچک شده شرکتهای تجاری نیست.

11-این بازی در سال 2012 یک Spin Off پیدا کرد که به نام Bad Biggies شناخته می شود و یک بازی مهندسی است و بازی از نقطه نظر خوکها دنبال می شود ولی در مراحلی اگر زیاد سر و صدا بشود پرنده ها از خواب بیدار می شوند و روز از نو روزی از نو.

12-استارتاپها شکل می گیرند تا یاد بگیرند، مدل کسب و کار خود را بیابند و اعتبارسنجی کنند نه اینکه توسعه پیدا کنند.

 

Angry Birds  :

1-داستان اینگـونه آغاز می شود خـوکها تخم های پرنـدگان را می دزدند و پـرندگـان هم قسم می شوند که تا جان دارند فقط و فقط حمله کنند با انگیزه و سریع. در شرکتهای استارتاپی هم آنچه اهمیت دارد و شرکت را نجات می دهد فقط اجرا کردن و تلاش و تلاش است.

2-بازی در ابتدا بسیار ساده، قابل فهم و بدون تنظیمات خاص است. استارتاپ ها هم باید همینگونه باشند در ابتدا مدل کسب و کار ساده و راحت داشته باشند نه پیچیده.

3-مانند پرنده ی قرمز که در اولین مرحله حضور دارد که هیچ کار خاصی انجام نمی دهد (انفجار و سرعت، چرخش و ...) ولی بازی با آن شروع می شود، محصول استارتاپها که (MVP) است باید با حداقل امکانات و ویژگی های اضافی اعتبارسنجی شود و سپس ارتقاء هدفمند داشته باشد.

4-این بازی اول با ios شروع شد ولی در حال حاضر اکثر دستگاهها و سیستمهای عامل را پوشش می دهد ـ این بازی با 63 مرحله شروع شد در حال حاضر 640 مرحله دارد. این بازی با فقط یک فصل (کلاسیک) شروع شد ولی در پایان سال 2013 دارای ده فصل خواهد بود  (…-Star Wars- Heikki-Rio-Space) همه اینها نشان می دهد که توسعه و موفقیت گام به گام و سنجیده باید باشد و احتیاج نیست در روز اول هرآنچه را در ذهن دارید بسازید و به مشتری عرضه کنید.

5-در فرهنگ استارتاپ ها اصطلاحی به نام Pivot (چرخش) وجود دارد که در موقع لزوم و با مستندات کافی استارتاپها باید نسبت به اصلاح مسیر خود اقدام کنند و موفقیت و توسعه خوب حاصل همین چرخشها و یادگیری ها است.

6-پرنده آبی رنگ کوچک و دوست داشتنی ما با یک اشاره انگشت سه تا می شود و توسعه می یابد ولی نقطه و زمان این اشاره منجر به توسعه مهم است. در استارتاپها هم در صورتی که پیش از موعد شروع به توسعه کنید می توانید خود را در دره مرگ ببینید.

7- طنز و شادی چاشنی این بازی است و باعث به یاد ماندن و محبوبیت همیشگی آن و همچنین استفاده همه سنین از 5 تا 90 سال از آن می شود. اخلاق خوش در هنگام تعامل با مشتری و لبخند رضایت و یا شادی در هنگام استفاده از محصول توسط مشتری می تواند تضمین کننده ادامه ارتباط و ارتقاء برند شما باشد.

8- رقبا و مشکلات مانند خوکهای بازی همیشه حضور دارند و هرجا می توانند باشند ولی آن چیزی که باعث شکست آنها می شود حمله کردن طبق نقشه است و همیشه یک راه خلاقانه وجود دارد.

9-  منابع شما ( انگیزه، وقت ، منابع مالی و انسانی و ...) محدود می باشد و باید در استفاده از آنها درایت داشته باشید و بدانیم که تا وقتی پرنده ها  ( منابع شما ) در پایین تیر و کمان نشسته اند برای شما کاری انجام نمی دهند و باید با دقت و تنظیم و نقشه پرتاب شوند تا به کار آیند پس دست به کار شوید و اجرا را شروع کنید.

10-در این بازی همه چیز فرضیه است و هر طرح و نقشه ای برای پیروزی احتیاج دارد که کاملاً به اجرا درآید. در استارتاپها هم همینگونه است همه چیز فرضیه است و تا موقعی که اعتبار سنجی (validation) نشود ارزشی ندارد.

11-استارتاپها مانند پرنده نارنجی یا سیاه ابتدا باید نقطه اثر خود (بازار هدف) را نشانه روند و سپس بترکانند وگرنه در هر نقطه ایی این منفجر شدن وبا انر‍‍ژی بودن فایده ای ندارد.


منبع:کاریا

  • geek

این شرکت های بزرگ چه کار می کنند که این همه موفق، قابل اعتماد و مشهور هستند و در سراسر دنیا میلیون ها کاربر و طرفدار دارند؟

برخی از این برندها شاید بیشترین فروش با گران ترین سهام را در زمینه کاری خود نداشته باشند اما به دلیل رابطه خوبی که با مشتری ها دارند و درک درستشان از نیازهای اصلی مشتری ها، در جایگاه برترین برندهای دنیا قرار گرفته اند و برای خود پادشاهی می کنند.

بیشترین تمرکز برندهای بزرگ روی ایجاد ارتباط احساسی با مشتری است.  این روش ردخور ندارد و همیشه خوب پاسخ داده است. وقتی این کار را انجام دهید، جاذبه بیشتر، تجارت پررنگ تر، رشد و درآمد بیشتر خواهید داشت.

در این مطلب تاکتیک های برندهای قابل اطمینان و مشهور آمریکایی را بیان کرده ایم که رابطه خوبی با مشتری ها دارند و می توانید از روش آنهابرای بهبود شغل خود بهره بگیرید.


1. شخصی سازی: آمازون

فروشگاه اینترنتی آمازون که از شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد را به صورت آنلاین و با قیمت های مناسب می فروشد، یکی از قابل اطمینان ترین برندهای مطرح دنیا است. مشتری ها به این فروشگاه آنلاین اطمینان کامل دارند. دلیل این خوش‌نامی و اطمینان کامل مشتری ها به این سایت این است که محصولات متنوع، خرید راحت و تجربه ای عالی برای خرید آنلاین را در اختیار کاربر قرار می دهد.

این سایت با داشتن میلیون ها محصول، هر روز هفته به طور 24 ساعته کار می کند. همه محصولات – به ویژه در حوزه فناوری – مقاله های بررسی محصول یا اطلاعات دقیق و کامل دارند و کاربر می تواند پیش از خرید، همه اطلاعات لازم را کسب کند.

قیمت محصولات این سایت پایین و حمل خریدهای زیاد، رایگان هستند. خرید فقط با چند کلیک انجام و محصول خیلی سریع به مشتری تحویل داده می شود.
با اینکه این سایت بزرگ و محصولات اصولا باید غیر شخصی باشد اما آمازون در اقدامی جالب، با توجه به خریدهای پیشین مشتری ها، پیشنهادهای ویژه ای برای آنها دارد تا بتوانند خریدهای بهتری داشته باشند. کاربران همچنین می توانند از طریق پروفایل، بررسی ها، رتبه دادن به محصولات و ایجاد لیست ارتباط شخصی با برندها داشته باشند. یا نظرات و تحلیل های شخصی خود را بنویسند.


2. فروش خوشحالی و رضایت: کوکاکولا

احساس خنکی زیر تیغ آفتاب، حس تازگی و طراوت، مزه عالی زندگی معیارهای بزرگ ترین و مشهورترین کمپانی تولید نوشیدنی در دنیا هستند. این شعارها باعث شده اند این برند از همان روزهای نخست، مشتری های زیادی داشته باشد. شعار اصلی کوکاکولا طرح این سوال بوده است که : «چگونه می توان باعث ارتقا، توسعه و ایجاد رضایت شد؟» کوکاکولا، از طریق سایت های اجتماعی همچون فیس بوک این پیغام را  با مشتری های کنونی خود در میان می گذارد و ارتباط مستقیم با آنها دارد. این مساله به ساخت و تولید مزه های ترکیبی جدید و مورد علاقه مردم منجر می شود.

با صرف نظر از شکست محصول New Coke خود در دهه هشتاد میلادی، این کمپانی همیشه موفق بوده و مشتری های بی‌شماری در جهان داشته است. از نظر مدیران آن نیز تنها دلیل موفقیت آنها رضایت مشتری ها و لذت بردن آنها از نوشیدنی های این کمپانی است.


3. اجرایی کردن قول های خود: فدِکس (FedEx)

فدِکس یا همان فدرال اکسپرس یکی از خوش‌نام ترین شرکت های خدمات لجستیک در آمریکا است. این کمپانی، شهرت و آوازه خود را به خوش قولی ها و انجام دقیق و درست کارهایش مدیون است. علاوه بر خدمات صادقانه، این کمپانی کمپینی نیز به نام «ما درک می کنیم» دارد که باعث اعتماد بیشتر مردم با آن می شود. باید بدانید این کمپانی فقط کار حمل و نقل بسته ها و جعبه ها را به عهده ندارد، بلکه می داند محتویات این بسته ها برای صاحبانشان بسیار مهم است و به این موضوع نیز بسیار احترام می گذارد.

با برنامه های پاداش فردی و تعامل با مشتریان در سایت های اجتماعی، به طور مدام در جهت جلب اعتماد مشتری های خود فعالیت می کند.


4. نوآوری همیشگی: اپل

نخستین برند قدرتمند دنیا اپل است. این شرکت آمریکایی که در حوزه فناوری و وسایل الکترونیک فعالیت می کند از نظر اعتماد مردم به آن، در رتبه چهارم قرار دارد. وقتی اپل یک محصول جدید روانه بازار می کند، همه کاربران به کارکرد و ارزش آن اعتماد کامل دارند. اپل برند دهان پرکنی است و همه این شهرت و اعتماد را از نوآوری های خود به دست آورده است.

اپل همیشه در حال نوآوری و خلاقیت است. بزرگ ترین دستاورد این شرکت، فروشگاه اینترنتی آن یعنی Apple Store است. کاربران هر آنچه برای دستگاه های اپلی خود نیاز دارند را در این فروشگاه پیدا می کنند و این موضوع احساس خوبی به آنها می دهد.

فروشگاه های اپل نیز به گونه ای است که مشتری ها با اسکنرهای دستی کوچکی که به آنها داده می شود، می توانند در مورد قیمت و مشخصات محصول دلخواه اطلاعات لازم را کسب کنند و خیلی راحت خرید می کنند و لازم نیست در صف بایستند.

استیو جابز همیشه به دنبال مسایلی بود که برای اپل و مشتری ها مناسب و خوب باشد. تمرکز آنها روی همین مساله باعث طراحی و تولید محصولات بیشتر در زمینه های مختلف شده است به طوری که دیگر رقبا حتی به گرد پای آن هم نمی رسند


5. طراحی و تجربه: تارگِت

این طرز فکر که Target یک شرکت ارزان فروش است را باید کنار بگذارید. این کمپانی، یک شرکت خرده‌فروشی آمریکایی و دومین شرکت بزرگ خرده‌فروشی در ایالات متحده است. تبلیغات بسیار شیک این شرکت و همکاری با طراح های بزرگ دنیا باعث شده است تا مشتری ها اعتماد ویژه ای به آن داشته باشند. شرکت خرده‌فروشی تارگت تجربه خرید خوبی برای مشتری بر جا می گذارد. دلیل آن نیز برخورد بسیار عالی آنها با مشتری ها و قیمت های مناسب است که مردم بسیار از آن استقبال می کنند.

فروشگاه های تارگت به دلیل طراحی مناسب و گشت آسان در داخل آنها، این اطمینان را به مشتری می دهند که هر چه نیاز دارد را خیلی آسان پیدا خواهند کرد. همین مساله هم باعث می شود تا مشتری ها به این برند بیشتر از دیگر رقبا اطمینان داشته باشند.

مشتری های تارگت از توان کمپانی برای طراحی و تولید کالاهای مقرون به صرفه بسیار راضی و خرسند هستند. خود تارگت در این رابطه می گوید: هدف ما ارائه محصولات جایگزین برای محصولاتِ برندهای بسیار گران قیمت است.


منبع:جاده موفقیت

  • geek

عرضه‌ی یک اپلیکیشن موبایل ممکن است خیلی پولساز باشد، ولی اگر به خوبی ساخته نشود، ممکن است جزء آن 78 درصد از اپلیکیشن‌هایی باشد که هیچ وقت کاربر دوباره به سراغش نمی‌رود.

اگر اپلیکیشن شما رایگان است، پس برای کسب درآمد یا به تبلیغات متکی هستید و یا به خرید‌های درون اپلیکیشن (مدل freemium)، که اگر فرد بازدیدهای متعددی از اپلیکیش شما نداشته باشد، درآمدی نیز کسب نخواهید کرد.

 

با این وجود، استارتاپ‌های موبایل زیادی اپلیکیشن‌های رایگان زیادی را به امید کسب درآمد از طریق تبلیغات یا ترغیب کردن مردم به خرید امکانات پیشرفته‌تر، کالاهای مجازی یا کاربری بیشتر عرضه می‌کنند. در واقع، بر اساس گزارش Distimo تحت عنوان «چگونه موفق‌ترین اپلیکیشن‌ها از کاربران کسب درآمد می‌کنند» 76 درصد درآمد تمامی اپلیکیشن‌ها در فروشگاه اپل و بیش از 90 درصد در بازارهای آسیایی از اپلیکیشن‌های freemium یا خریدهای درون‌ اپلیکیشنی حاصل می‌شوند.

 

حتی Snapchat که یک اپلیکیشن کاملن رایگان است با پیشنهاد 3 میلیارد دلاری فیسبوک مواجه شد و تنها دلیل این امر تعداد خیره‌کننده‌ی کاربران آن (هم اکنون روزانه بیش از 400 میلیون عکس در این شبکه اجتماعی به اشتراک گذاشته می‌شود) است.

 

می‌خواهید بدانید که سرنوشت اپلیکیشن موبایل شما چگونه خواهد بود؟ این معیارها را چک کنید:

 

1.  تعداد دانلودها. در حالی که دانلود‌ها به تنهایی نمی‌توانند مشخص کنند که یک اپلیکیشن برنده خواهد بود، ولی باز هم نقش مهمی را در ارزیابی موفقیت آن بازی می‌کنند.

 

برای مدل freemium هرچه تعداد دانلودها بیشتر باشد، احتمال اینکه موفقیت اپلیکیشن‌ها در تبدیل کاربران رایگان به کاربران درآمدزا افزایش می‌یابد. و اگر دانلود اولیه اپلیکیشن پولی باشد، آن گاه این معیار اهمیت مضاعفی می‌یابد.

 

اطمینان حاصل کنید که تعداد دانلودهای خود را در دورنمای تعداد کاربران فعال قرار دهید. تعیین کنید که چه تعداد مردم اپلیکیشن شما را دانلود کرده و از آن استفاده می‌کنند، و همچنین کسب و یا از دست دادن محبوبیت آن را در طول یک بازه‌ی زمانی و یا یک کمپین تبلیغاتی پایش کنید. همچنین می‌توانید آمارهای مربوط به اینکه روی چه پلتفرم‌ها و چه دستگاه‌هایی از اپلیکیشن شما استفاده می‌شود پیگیری کنید.

 

ابزارهای واسط مانند AppFigures و App Annie شما را قادر می‌سازند تا حساب iTunes خود را با آن‌ها لینک کرده و در جریان بروزرسانی‌های این آمارها قرار گیرید.

 

2.  درگیرکردن کاربران. دلیل ارزش بالای اپلیکیشن‌هایی مانند Snapchat و اینستاگرام همین است: تعداد بسیار زیادی از کاربران با سطح درگیری بسیار بالا که حداقل روزی یکبار به اپلیکیشن دسترسی پیدا می‌کنند و در بسیاری موارد روزانه چندین بار به آن مراجعه می‌کنند. قطعاً می‌خواهید که اپلیکیشن شما هم این مدل را سرمشق قرار داده و به سطح درگیری بالا برسد.

 

شما می‌خواهید که مصرف‌کنندگان هر روز از اپلیکیشن شما استفاده کرده و به بخشی از زندگی روزمره‌شان تبدیل شود.

 

از آنجایی که سطح درگیری توسط تعداد دفعاتی که کاربر به اپلیکیشن برمی‌گردد سنجیده می‌شود، متریک‌ها ممکن است متفاوت باشند. سطح درگیری می‌تواند تکرر باز شدن اپلیکیشن، مدت استفاده، تعداد صفحات باز شده، و نرخ تبدیل برای هر رویداد را اندازه‌ بگیرد. بسته به هدف اپلیکیشن، این متریک‌های می‌توانند بگویند که آیا کاربران، محصول شما را غیر قابل صرف نظر می‌دانند یا خیر.

 

3.  حفظ کاربران. نه تنها می‌خواهید تعداد کاربران خود را افزایش دهید، بلکه می‌خواهید مطمئن شوید که مردم می‌مانند. یک راه برای انجام این کار اعمال بروزرسانی‌ها است. هر اپلیکیشنی مسیری تکاملی را طی می‌کند و در طی آن، امکاناتی به آن اضافه شده، باگ‌های آن رفع می‌شود و یا در نسخه‌های بعدی ارتقا می‌یابد. این راهکارها معمولاً پس از انجام تحقیقات و یا کسب بازخور از کاربران انجام می‌پذیرد. سعی کنید خوب به حرف مشتریان و کاربران خود گوش دهید. پیگیری این معیار به شما کمک می‌کند تا میزان مفیدبودن اپلیکیشن خود و همچنین ارزشی که کاربر در امکانات جدید و قدیمی ‌اپلیکیشن می‌یابد را بسنجید.

 

اگر نیازهای کاربران را نادیده بگیرید، اپلیکیشن شما محبوبیت خود را از دست می‌دهد.

 

4.  اهداف خاص. بیشتر توسعه دهندگان اپلیکیشن‌ها، چشم‌اندازی واضح از نحوه‌ی استفاده‌ی کاربر از اپلیکیشن آنها را در ذهن دارند، و معمولا این چشم‌انداز با انجام یک کار خاص همراه است.

 

هنگام پیگیری اهداف خاص، به گام‌ها و رویدادهایی توجه کنید که تمایل دارید کاربران آن‌ها را انجام دهند و به درصد کاربرانی که این کارها را انجام می‌دهند نگاه کنید.

 

سطح درگیری کاربران، حفظ آن‌ها و اهداف را می‌توان را با یکپارچه سازی ابزارهای تحلیلی (مانند Flurry که رایگان بوده، و Localytics که در دو نسخه‌ی پولی و رایگان عرضه می‌شود) با اپلیکیشن خود ردگیری کنید.


منبع:کاریا

  • geek

مشتریان به اینکه شما چگونه کارها را انجام می‌دهید اهمیت نمی‌دهند – تنها نتیجه نهایی و اینکه دردی از آن‌ها دوا می‌کنید برایشان مهم است.

یک قانون نانوشته وجود دارد: برای آغاز یک استارتاپ، باید یک محصول بسازید، و برای انجام این کار به کسی نیاز دارید که بتواند کدنویسی کند.

 

این امر چه به این معنا باشد که شما به دنبال یک شریک فنی باشید، یا کدنویسی بیاموزید، یا حتی به دنبال ساخت محصول MVP باشید، دانش سنتی می‌گوید که بدون توانایی‌های فنی تنها یک آدم معمولی با یک پاورپوینت هستید.

 

ولی با این وجود تعداد فزاینده‌ای از استارتاپ‌ها دارند به آهستگی این فرضیه را رد می‌کنند.

 

آن‌ها در حال جذب نخستین مشتریان خود با کمترین فناوری و بدون هیچ کدی هستند. آن‌ها به جای اینکه از ابتدا به ایجاد فناوری‌های پرزرق‌وبرق بپردازند، به ابزارهای ارزان قیمت مانند فرم‌های آنلاین، سایت‌سازهای drag-and-drop، پلاگین‌های پیشرفته‌ی وردپرس و ارائه‌دهندگان خدمات تجارت الکترونیک روی می‌آورند.

 

آن‌ها مستقیماً به خدمت‌رسانی به مشتریان می‌جهند و سعی دارند از هر طریقی به سمت نخستین مشتریان پول‌ساز خود می‌روند.

 

مهمتر از همه، این گونه کارآفرینان برخلاف اکثریت همتایانشان و تا زمانی که رقبا تولید محصول خود را آغاز می‌کنند، کسب‌وکار خود را راه انداخته‌اند.

 

ولی چگونه این کار را می‌کنند؟

 

به جای ایجاد یک محصول روی خدمت‌رسانی به مشتریان تمرکز کنید


کارآفرینان موفق همگی یک چیز را می‌دانند: مهمتر از ایجاد یک محصول خدمت‌رسانی به مشتریان است.

این طرز فکر را باید از همان آغاز در خود پرورش دهید. بیشتر کارآفرینان آنقدر به نحوی بسته روی ساخت محصول متمرکز می‌شوند که دید خود از هدف واقعی – حل یکی از مشکلات مشتری – را از دست می‌دهند.

 

یا آنگونه که «بن یوسکوویتز» به صراحت بیان می‌کند:

«مشتریان به اینکه شما چگونه کارها را انجام می‌دهید اهمیت نمی‌دهند – تنها نتیجه نهایی و اینکه دردی از آن‌ها دوا می‌کنید برایشان مهم است.»

 

بجای فناوری از مردم استفاده کنید


به دشوارترین قسمت کسب‌وکاری که می‌خواهید ایجاد کنید فکر کنید. همان قسمتی که نیازمند پیچیده‌ترین کارها است – نوآوری خالصی که هیچ کس دیگری نمی‌تواند آن را انجام دهد.

 

آیا یک انسان می‌تواند این کارها را به صورت دستی انجام دهد؟

 

برای بسیاری کسب‌وکارها، این همان راز دست‌یابی به موفقیت‌های بزرگ بوده است:

دیوید کوایل یک مهندس نرم‌افزار بسیار با استعداد است. او همیشه به دنبال حل مساله ای بوده آزارش می‌داد: برنامه‌ریزی زمانی جلسات از طریق ایمیل‌ها.

 

ایده‌ی اصلی دیوید ایجاد یک ابزار هوش مصنوعی بود که بتواند به صورت خودکار زنجیره‌ی ایمیل‌ها را خوانده و خود جلسات را برنامه ریزی کند. ولی ایجاد این راهکار ماه‌ها و شاید سال‌ها طول می‌کشید.

 

ولی میانبر او برای راه اندازی یک کسب‌وکار در اسرع وقت چه بود؟ او خیلی ساده آدرس ایمیل خود را به مشتریان داده تا وی را در "CC" بگذارند و ایمیل‌های خود را به او فوروارد کنند. سپس دیوید خود به صورت دستی تمامی ایمیل‌ها را خوانده و جلسات آن‌ها را سازماندهی می‌کرد و با این کار ثابت کرد که مشتریان حاضرند برای این کار هزینه کنند.

 

به مرور زمان او بخش‌های بیشتری از این خدمت را خودکار کرد – ولی تا وقتی که مطمئن نشد که برای محصول تقاضا وجود داشته و درآمدزا خواهد بود، این کار را نکرد.

 

مثالی دیگر – یک فروشگاه:

Tasemaker یک فروشگاه کوچک طراحی داخلی است که طراحان داخلی را با صاحب خانه‌ها متصل می‌کند تا کارهای کوچک طراحی منازلشان را انجام دهند. آن‌ها کار خود را با برقراری تماس با طراحان داخلی آغاز کرده و لیستی کاغذی از شرکت‌های علاقه‌مند به همکاری و کار بیشتری تهیه کردند.

 

سپس از شبکه‌ی دوستان خود پرسیدند که چه کسی در مورد طراحی داخلی منزل خود به کمک نیاز دارد – و از این رو ارتباطات لازم را بینشان برقرار ساخته، و خودشان پرداخت‌ها را پردازش می‌کردند.

 

ممکن است داستان‌های مشهور زیادی مانند ZenLike یا TasteMaker شنیده باشید. این گونه شرکت‌ها طیف وسیعی از Groupon یا Yipit، تا Aardvark (توسط گوگل خریداری شد) و Diapers.com (توسط آمازون خریداری شد) را در بر می‌گیرند.

 

همگی این شرکت‌ها از همان ابتدا اشتراکاتی داشتند. در راس هر کسب‌وکاری، به جای الگوریتم‌های پرزرق و برق، موسس این شرکت‌ها را می‌یافتید که مانند «مرد پشت پرده» در جادوگر شهر اُز، سخت کار کرده و مانند سس جادویی برای کسب‌وکار بود.

 

از راهکارهای آماده استفاده کنید


در حالی که فناوری محوری شما ممکن است در واقع همان خدمتی باشد که عرضه می‌کنید، می‌توانید آن را در قالب یک موجودیت آنلاین، تعاملات دیجیتال، و مدیریت یک کسب‌وکار واقعی حوزه فناوری جلوه دهید.

 

خلاصه‌تر اینکه می‌توانید مانند یک شرکت آنلاین کاملاً خودکار که مجموعه ای از برنامه‌نویسان نرم‌افزاری را استخدام کرده و یک طراح گرافیک داخلی نیز دارد رفتار کنید و رنگ و بوی همچین شرکتی به خود بگیرید.

  • از یک سرویس تجارت الکترونیک برای پردازش پرداخت‌ها و همچنین اشتراک‌ها استفاده کنید – که نیاز مند هیچ کدنویسی ای نیست.
  • به مشتریان خود اجازه دهید تا از طریق فرم‌های سطح بالای آنلاین که از طریق ابزارهای drag-and-drop ساخته و منتشر می‌کنید، با شما تعامل داشته باشند.
  • با استفاده از ابزارهایی چون Zendesk، Uservoice یا GetSatisfaction یک پایگاه پشتیبانی دانش و یک تالار گفتمان اجتماعی ایجاد کنید.
  • از ویجت‌های رایگانی که در سطح وب قرار دارند، مانند فرم‌های تماس با ما، دکمه‌های اسکایپ، چت زنده و غیره استفاده کنید.
  • از سایت‌سازهای ساده ولی در عین حال سطح بالا برای انتشار وب سایت اصلی خود استفاده کنید و سپس تمامی ابزارها را در یک موجودیت گردهم آورید. دو سرویس Strikingly و Unbounce برای زیباسازی صفحات وب‌ بسیار مناسب هستند.

 

همانطور که  می‌بینید اینترنت پر است از ابزارهایی که می‌توانید تنها با یک کلیک تمامی ‌ابعاد سایت خود را طراحی کنید.

راهش این است که همیشه چیزی که می‌خواهید را جست و جو کنید قبل از اینکه بخواهید از نو چرخ را اختراع کنید. شاید کس

ی قبل از شما به بهتر کردن زندگی‌تان اندیشیده باشد.

 

گنجینه‌ی پنهان وردپرس


برای بیشتر ما، برند وردپرس مترادف است با یک وبلاگ رایگان، یا یک روش ساده برای ایجاد یک سایت محتوایی برای افراد غیر فنی.

ولی جادوی وردپرس در این است که می‌تواند کاربری خود را بسط داده تا بسیاری از انواع پلتفرم‌های وب را ایجاد کند – و این در حالی است باز هم که دست شما به کدها آلوده نخواهد شد.

 

خود وردپرس رایگان است، و می‌توانید از پلاگین‌های ارزان استفاده کرده تا سایت خود را به یک سایت عضویت، پورتال تجارت الکترونیک، شبکه اجتماعی، و حتی سایتی برای خرید و فروش‌های روزانه تبدیل کنید.

به جای خرج کردن هزاران دلار برای استخدام یک طراح و یک برنامه نویس، می‌توانید یک تم خوب و سطح بالا را با قیمت 40 دلار خریداری کرده و آن را متناسب با برند خود شخصی سازی کنید. اگر کمی از اندوخته‌تان باقی مانده است، می‌توانید برای چند ساعت یک متخصص وردپرس را استخدام کرده تا تغییراتی جزئی را در سایت انجام داده و کمی شما را با فوت و فن آن آشنا کند.

 

وردپرس یکی از باورنکردنی ترین ابزارهای موجود روی وب برای کارآفرینان غیر فنی است. ممکن است یادگیری آن اندکی طول بکشد، ولی بی شک خیلی سریعتر از پیدا کردن یک کدنویس یا یادگیری کدنویسی است.

 

وردپرس سرنوش را به دستان خودتان می‌سپارد.

 

همه را یکی کنید


به همان نیاز اساسی مشتری باز گردید، و به این فکر کنید که چگونه آن را به هر طریقی ارضا کنید. حال، چگونه می‌توانید، این راهکار را دسترس‌پذیر و شدنی کنید؟ فرآیند آن چگونه خواهد بود؟ چگونه می‌توانید کسب درآمد کرده و جلب پشتیبانی کنید؟

 

شانس اینکه همه این کارها را خودتان انجام دهید زیاد است. در غیر این صورت، سعی کنید با مقیاسی کوچکتر از آنچه در ابتدا مجسم کرده بودید شروع کنید، تا امروز کسب درآمد کنید و توسعه‌ی خود را تامین سرمایه کنید.

 

بعد از اینکه نخستین مشتریان خود را جلب کردید، تصویری مناسب از اینکه کسب‌وکارتان به کجا خواهد رفت، و اینکه چه فناوری‌هایی را نیاز خواهید داشت را ترسیم خواهید کرد.

 

آیا اینطور کار کردن نتیجه خواهد داد؟

 

شرکت‌های فناوری اینگونه شروع کردند و در نهایت ارزش شرکت خود را به ارزش 50 تا 540 میلیون دلار رساندند تا جایی که توسط شرکت‌های بزرگتر خریداری شدند. برخی نیز خود به غول تبدیل شدند. نرخ رشد این شرکت‌ها هم اکنون دو رقمی است و زمان شروع به کار این شرکت‌ها تنها چند هفته یا چند ماه بود، نه چند سال.

 

اگر این رویکرد شما را اذیت می‌کند، خیلی خوب است. این یعنی شما دارید به این فکر می‌کنید که متفاوت بیاندیشید. با این وجود، کارآفرینانی که با این رویکرد مواجه شدند همگی دارای حس‌های مشترکی بودند:

 

سرمایه گذار چه فکری می‌کند؟


آن‌ها فکر می‌کنند شما باهوش، کاردان و منعطف بوده و می‌دانید چگونه روی چیز درست متمرکز شوید.

اگر به هر دلیلی از خلاقیت یا کاردانی شما خوششان نیامد، بدانید که به سراغ فرد درست نرفته اید.

 

مقیاس چه می‌شود؟


این ترس بسیار قابل درک است. فکر کردن به اینکه «خب عالی شد، مشتریان خود را داریم، و حالا می‌خواهیم آن‌ها را ناامید کنیم.»

اجازه ندهید این تفکرات شما را فلج کنند. پیشرفت یک جت فضایی نیست. بلکه یک فرآیند تدریجی است که زمان زیادی را به شما می‌دهد تا بین راهکارهای مختلف سیر کنید.

 

به عبارت دیگر، تفاوتی اساسی وجود دارد بین «خودت همه کار را بکن» و «تکامل تمام روباتیک». ممکن است چند نفر را استخدام کنید و همزمان یک فناوری قابل بسط را توسعه دهید.

همانطور که بیشتر کارآفرینان می‌گویند، راه و چاه بدست آوردن 50 مشتری اول با راه و چاه کسب 5000 مشتری اولیه خیلی متفاوت است.

 

برای آنهایی که فکر می‌کنند به خاطر عدم توانایی‌های فنی از قافله عقب مانده اند باید گفت که شما می‌توانید همین *امروز* شروع کنید و اولین مشتریان خود را بدست آورید.

 

یک بار امتحان کنید. به جای اینکه پول خود را به یک کدنویس بدهید، خودتان شروع کنید و از این رو چیز زیادی هم از دست نخواهید داد. هر کاری که برای پیشبرد کسب‌وکارتان لازم دارید انجام دهید.

یادتان باشد که: شما برای تولید یک محصول اینجا نیستید – شما اینجایید تا یک مشکل را حل کنید. و مطمئناً مهارت انجام آن را دارید.


منبع:کاریا

  • geek

بیشتر کارآفرینان فکر تاسیس شرکت میلیارد دلاری خود را در ذهن می‌پرورانند، ولی یکی از بهترین راه‌ها برای ساختن یک شرکت بزرگ، ساختن شرکتی کوچک و بزرگ کردن تدریجی آن است.


تمامی ‌امید‌ها و خیال‌ها در جهان شما را به هیچ عنوان به خروجی رسیدن به میلیارد دلارتان نزدیک نخواهد کرد. در واقع، عزم کردن جزم برای خلق یک استارتاپ میلیارد دلاری بزرگترین اشتباهی است که می‌توانید مرتکب شوید.

 

«گری چو»، از مربیان مدرسه هنرهای تجسمی در نیویورک به مردم آموزش می‌دهد که چگونه استارتاپ‌های خود را با رویکردی کاملاً متفاوت شروع کنند. درسی که وی تدریس می‌کند با عنوان «طراحی کارآفرینی» سیلابسی نامتعارف دارد: زمان و انرژی خود را صرف ایجاد برنامه‌ها و طرح‌ها و نقشه‌ها برای شرکت میلیارد دلاری خود نکنید. یک شرکت یک هزار دلاری واقعی خلق کنید که به نحوی پی‌درپی و پایا کسب درآمد کند.

 

با ایجاد یک استارتاپ 1000 دلاری، شما سه درس اساسی را می‌آموزید.

 

  1. می‌توانید از لحاظ مالی کاملاً خودکفا شوید

وقتی برای درآمد به یک کار روزانه، و یا برای حفظ کسب‌وکار خود روی سرمایه‌گذاران وابسته اید، تمرکزتان را ذاتاً از دست می‌دهید. استقلال و خلاقیت شما تا حد زیادی توسط زمان و خواسته‌های دیگران محدود می‌شود. در نهایت، برای رفتن به هر جهتی مجبور خواهید بود از خود بگذرید.

خودکفایی شما را از قیدوبند این محدودیت‌های خارجی رها می‌کند، و نخستین گام برای خودکفایی این است که استارتاپ شما به «سوددهی ریمن» (یعنی اینکه میزان کسب درآمد یک استارتاپ  تنها به اندازه‌ای باشد که مخارج زندگی موسس را تامین کند) برسد. توانایی شما در پرداخت اجاره‌ها از طریق استارتاپ جدید این حس را به شما القا می‌کند که توانسته‌اید از لانه خارج شده و به تنهایی پرواز کردن را شروع کنید، و این دو حس همزمان ترس و شعف است که شما را به جلو می‌راند.

 

  1. برای ایجاد یک کسب‌وکار به چه چیزهایی نیاز دارید

این حقیقت که رسیدن به درآمد پایستار 1000 دلاری برای شرکت من یعنی iDoneThis زمانبر بود، به طرز باورنکردنی‌ای اعصاب‌ و روانم را خرد می‌کرد. ولی به محض اینکه به این نقطه عطف رسیدیم، متوجه شدم که تمامی انتظارها و زحمات ما تلف نشده است. در طی این دوره، متوجه شدیم که چگونه چیزی را بسازیم که مردم می‌خواهند و اینکه چگونه آن را به دستشان برسانیم.

 

اگر روی خلق شرکت میلیارد دلاری خود متمرکز شوید، احتمال زیاد به بیراهه‌ها هدایت شده و به جای اینکه انرژی خود را صرف کسب نخستین 10 دلاری بکنید فوراً جذب وعده و وعید پول سرمایه‌گذارها خواهید شد. مشکل این است که جذب سرمایه و سرمایه‌گذار بسیار متفاوت از اداره‌ی و پیشبرد یک شرکت است. بسیاری از کارآفرینان را دیده‌ام که با جذب سرمایه‌های میلیون دلاری سروصدای زیادی کرده ولی هنگامی که نوبت به ایجاد یک کسب‌وکار رسیده است کاملاً شکست خورده‌اند.

 

فوت و فن کارها را به خوبی فراگیرید و یاد بگیرید که چگونه به نحوی موفق کسب‌وکار خود را بسازید بدون اینکه میلیون‌ها دلار پول سرمایه‌گذار را در دست خود داشته و آن را در معرض خطر قرار دهید. این امر تجربه، قابل‌اتکا بودن، و شایستگی لازم را به شما خواهد داد.

 

  1. این شرکت 1000 دلاری ممکن است بزرگتر از آن چیزی باشد که ابتدا فکر می‌کردید

تفکر درباره‌ی مفاهیم میلیارد دلاری بزرگ در واقع یک محدودیت است، زیرا که معمولاً به ایده‌های بدی منجر می‌شود. سرمایه‌گذار و کارآفرین مشهور Y Combinator «پل گراهام» عقیده دارد که بهترین ایده‌ها چیزهایی هستند که وی به آن «اسباب‌بازی» می‌گوید، یا ایده‌هایی که شما آن‌ها را نادیده می‌گیرید چونکه فکر نمی‌کنید یک فرصت یک میلیارد دلاری باشند.

 

همانطور که می‌بینید، مردم تمایل دارند برای سادگی پول خرج کنند. زمان خود را صرف این کنید که ایجاد یک استارتاپ قابل توسعه دقیقاً مستلزم چه چیزهایی است و با این روش احتمال خود را برای یافتن موفقیت با گروه‌های وسیعتری از مشتریان افزایش دهید.

 

و این در نهایت به ترفند خارق‌العاده‌ی ما منتج می‌شود: یکی از بهترین راه‌ها برای ساختن چیزی بزرگ، ساختن چیزی کوچک و بزرگ کردن تدریجی آن است.

 

 

خب، حال چگونه یک استارتاپ 1000 دلاری بسازیم؟

این‌ها درس‌ها و تجربیاتی است که خودم از استارتاپ 1000 دلاری‌ام کسب کرده‌ام:

 

روی یک گزاره‌ی ارزشی ساده تمرکز کنید. مزیتی که به عنوان یک شرکت کوچک دارید تمرکز تمام و کمال است. یک نقطه از درد و یک بخش واحد از بازار را انتخاب کرده، و برایشان راهکار ارائه دهید.

 

برای کسب‌وکار 1000 دلاری خودم، iDoneThis، محصول آنقدر ساده بود که مردم به من می‌خندیدند و فکر هم نمی‌کردند که کسی برای این ایده پولی بپردازد – و اینگونه بود که فهمیدم روی چیز خوبی دست گذاشته‌ام.

 

قبل از اینکه بسازید بفروشید. رسیدن به درآمد پایای 1000 دلاری یعنی با نهایت سرعت ممکن یاد بگیرید که مشتریان چه می‌خواهند و برای چه چیزی حاضرند پول بدهند.

 

Zirtual که یک سرویس دستیار شخصی مجازی است، قبل از اینکه حتی یک تکه از فناوری واقعی بسازد درآمد آغازین خود را به هزاران دلار رسانید. موسس آن «مارن کیت داناوان» شرکت خود را روی صفحات‌گسترده، جدول‌ها، فرم‌های گوگل، و توسعه‌دهندگان وب به پیش برد. قبل از تولید بفروشید تا بدانید که آیا همان چیزی را می‌سازید که مردم می‌خواهند یا خیر و بدین صورت ماه‌های زیادی صرف تولید محصولی نخواهید کرد که فقط خودتان آن را می‌خواهید و نه کسی دیگر.

 

حداقل قیمت ممکن را روی محصول بگذارید. به راحتی ممکن است در دام بحث‌های طولانی و بی سرانجام در مورد قیمت گذاری بیافتید – ولی نتیجه این امر تنها امروز فردا کردن و تعلل بی مورد است. این چیزها مهم نیستند زیرا همیشه قابل تنظیم کردن هستند.

 

یک برنامه‌ی حداقل قیمت‌گذاری را دنبال کنید – ممکن است از همان ابتدا درآمد زیادی کسب نکنید ولی این یک واقعیت ساده و حیاتی است که قبل از پیشروی باید آن را یاد بگیرید. نباید از اینکه یک استارتاپ 1000 دلاری را شروع می‌کنید خجالت‌زده شوید – بهتر است که با یک شرکت کوچک به موفقیت رسید تا اینکه به سرعت رشد کرده ولی مخاطبین خود را سرخورده کنید.

 

پس... آمادگی این را دارید که کارها را پیش ببرید... به آرامی؟


منبع:کاریا

  • geek

انتخاب اسم برای شرکت خود یکی از اولین و مهم ترین تصمیماتی است که باید گرفته شود.اگر نامی اشتباه را انتخاب کنید که سخت تلفط شود و یا نزدیک به نام یک شرکت دیگر باشد ، تاثیرات اساسی مخربی را بر روی برند خود گذاشته اید.

استیو مانینگ که مدیرعامل و موسس Igor است،راجع به بازی انتخاب اسم توضیح می دهد.

چرا یک اسم خوب مهم است؟

یک اسم خوب یک استارتاپ را از رقیبان خود متمایز می کند و به ساخت برند کمک میکند.همچنین باعث ایجاد درخشش در ارتباطات احساسی مشتری می شود.اگرچه اسم خوب یک استارتاپ را پایدار می سازد اما 90 درصد کسب و کارهایی نام هایی را انتخاب می کنند که مثل رقیبانشان است.به شرکت های هوایی نگاه کنید: اکثرا نام آنها جغرافیایی است مثل American, Southwest, Northwest, Alaska Airlines که تمیز دادن هر کدام از دیگری را مشکل می کند.خیلی سخت است که به جهان بگویید که شرکتی راه انداختید که نامش همانند بقیه است.

شما می توانید هزینه های بسیاری را برای تبلیغات صرف کنید که به مردم بگویید شرک شما متفاوت است و یا نام شرکت Virgin را بر روی هواپیما چاپ کنید.آن اسم پیغامی ارسال می کند که بله ما متفاوت هستیم.

 

چطور یک نام مناسب انتخاب کنیم؟

نام های عمومی جذاب یا احساسی نیستند.هیچ کس نمی خواهد که کل زمان پرواز خود را صرف حرف زدن با مسئولین شرکت های نامگذاری کند.ولی فردی که در کنار شما نشسته است با نام تجاری Igor به یاد می ماند.یک اسم خوب لایه های مختلفی از معنی و احساس را به همراه دارد.به طور مثال می توانید نام Oreo یا Snapple را انتخاب کنید که به یاد می ماند.

 

استارتاپ ها چه اشتباهاتی معمولا در انتخاب اسم مرتکب می شوند؟

وقتی که استارتاپ ها نام هایی مثل kwkly یا qwerly را انتخاب می کنند بیشتر به این فکر میکنند که نامی یکتا و بی همتا باشد بدون اینکه بدانند که شاید از نظر مردم مناسب به نظر نرسد.نام شما می بایست با دلایل کافی متفاوت باشد و توانایی ادای آن آسان باشد.نامی که ادا کردن آن سخت باشد مشتریان شما را پیدا نخواهند کرد.

بعضی ها هم هستند که در دیکشنری به دنبال نام می گردند.ولی هیچکس به معنی تعریف شده و دقیق کلمه دقت نمی کند.نامی که انتخاب می کند می بایست نشان دهد که کار شما چیست.نام The Chrysler Crossfire را در نظر بگیرید.در دیکشنری معنی مثبت و خوبی ندارد ولی بسیار مناسب است چون مثل نام ماشینی است که جیمز باند می راند.

شما یک شرکت را نام گذاری نمی کنید بلکه موقعیت آن شرکت را نام گذاری میکنید.


منبع:کاریا

  • geek